p30
"ات"
جیمین : چرا داری گریه میکنی؟
ات : جیمین، اگه یه روزی برم...ناراحت نشی..باشه؟
جیمین : این چه حرفیه داری میزنی...
ات : قلبم میگه که...مدت زیادی زنده نمیمونم
جیمین با لحن کیوت : قلبت غلط کرده با خودت
ات :....
انگشت اشارشو روبه روم گرف
جیمین با لحن کیوت : حق نداری بمیری..هنوز کلی کارا مونده که میخوام باهم انجام بدیم...میخوام بازم کنار هم روبه روی ماه برقصیم..اون قو کوچولوعه بهت مدیونه هاا.باید بزرگ شدنشو ببینی
ات : جیمین.....
نشست و دستاشو دور صورتم قاب کرد
جیمین : تا وقتی من زندم تو حق مردن رو نداری ات..قول بده خوب غذا بخوری..تا چند روز پیش که پیشم بودی اینقد لاغر نبودی...اینقد غصه نخور موهات داره سفید میشه...اون روی زیبای دنیارو ببین...ات...اگه اتفاقی واست افتاد..نه خودمو نمیبخشم بلکه تورو هم نمیبخشم..نه تو نه کسی توی این قصر که لیاقت داشتن همچین ملکه ای رو نداشتن...ات...من مشکلی ندارم اگه ازم متنفر باشی یا بهم توهین کنی..ولی حق نداری ترکم کنی..فهمیدی!؟
ات : هق..هق..ا..اهوم
منو محکم بغل کرد
"کوک"
بانو کیم..زنده نمیمونه؟!...
از پله ها. اومدم پایین رفتم پیش اشپز کیم
کوک : امم ببخشید
جین : بله کوک
کوک :ک....کو...ها...ااا میگم..میدونم خیلی گستاخم ولی...
جین : این چه حرفیه؟
کوک : نه خب...بانو کیم چند روزه خوب غذا نخوردن..و ازمون محافظت کرد جلوی یونگی...گفتم که..
جین : پس افکار ما باهم برابری کرد
کوک : هوم؟
جین :یه غذای خوشمزه و بزرگ مخصوص بانو کیم
کوک : اره
جین : فک کنم دربارت اشتباه میکردم
کوک : عادیه دا من خودم درباره خودم اشتباه فکر میکردم🗿
جین : خیلی خب....خانما شروع کنیم ^-^
*********
ات : ممنون یونگی...برو استراحت کن
یونگی : چشم ....
"ات"
یونگی رف بیرون
سرمو رو پیشونی جیمین گزاشتم
ات : جیمین...خوب میشی دیگه نه
جیمین : گفتم عادیه
ات : امیدوارم اینطور باشه...دلم میخواد بازم باهات تمرین کنم...
جیمین : میکنیم..
ات : در اون خصوص جیمین...مراسم تاج گزاری فرداس...نمیخوای بیای؟
جیمین : بهش فکر میکردم...فک نمیکنم چیز بدی باشه...
بغلش کردم
ات : وایییی جیمین ممنون
جیمین : نگا کن من به قولم عمل کردم تو هم باید به قولت عمل کنی
ات : اوهوم
جیمین : چرا داری گریه میکنی؟
ات : جیمین، اگه یه روزی برم...ناراحت نشی..باشه؟
جیمین : این چه حرفیه داری میزنی...
ات : قلبم میگه که...مدت زیادی زنده نمیمونم
جیمین با لحن کیوت : قلبت غلط کرده با خودت
ات :....
انگشت اشارشو روبه روم گرف
جیمین با لحن کیوت : حق نداری بمیری..هنوز کلی کارا مونده که میخوام باهم انجام بدیم...میخوام بازم کنار هم روبه روی ماه برقصیم..اون قو کوچولوعه بهت مدیونه هاا.باید بزرگ شدنشو ببینی
ات : جیمین.....
نشست و دستاشو دور صورتم قاب کرد
جیمین : تا وقتی من زندم تو حق مردن رو نداری ات..قول بده خوب غذا بخوری..تا چند روز پیش که پیشم بودی اینقد لاغر نبودی...اینقد غصه نخور موهات داره سفید میشه...اون روی زیبای دنیارو ببین...ات...اگه اتفاقی واست افتاد..نه خودمو نمیبخشم بلکه تورو هم نمیبخشم..نه تو نه کسی توی این قصر که لیاقت داشتن همچین ملکه ای رو نداشتن...ات...من مشکلی ندارم اگه ازم متنفر باشی یا بهم توهین کنی..ولی حق نداری ترکم کنی..فهمیدی!؟
ات : هق..هق..ا..اهوم
منو محکم بغل کرد
"کوک"
بانو کیم..زنده نمیمونه؟!...
از پله ها. اومدم پایین رفتم پیش اشپز کیم
کوک : امم ببخشید
جین : بله کوک
کوک :ک....کو...ها...ااا میگم..میدونم خیلی گستاخم ولی...
جین : این چه حرفیه؟
کوک : نه خب...بانو کیم چند روزه خوب غذا نخوردن..و ازمون محافظت کرد جلوی یونگی...گفتم که..
جین : پس افکار ما باهم برابری کرد
کوک : هوم؟
جین :یه غذای خوشمزه و بزرگ مخصوص بانو کیم
کوک : اره
جین : فک کنم دربارت اشتباه میکردم
کوک : عادیه دا من خودم درباره خودم اشتباه فکر میکردم🗿
جین : خیلی خب....خانما شروع کنیم ^-^
*********
ات : ممنون یونگی...برو استراحت کن
یونگی : چشم ....
"ات"
یونگی رف بیرون
سرمو رو پیشونی جیمین گزاشتم
ات : جیمین...خوب میشی دیگه نه
جیمین : گفتم عادیه
ات : امیدوارم اینطور باشه...دلم میخواد بازم باهات تمرین کنم...
جیمین : میکنیم..
ات : در اون خصوص جیمین...مراسم تاج گزاری فرداس...نمیخوای بیای؟
جیمین : بهش فکر میکردم...فک نمیکنم چیز بدی باشه...
بغلش کردم
ات : وایییی جیمین ممنون
جیمین : نگا کن من به قولم عمل کردم تو هم باید به قولت عمل کنی
ات : اوهوم
۲۲.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.