مافیایی من پارت1
مافیایی من P1
ویو ا/ت
خب از خواب بلند شدم کسی خونه نبود حدس میزدم که بابا داداشمم ببره سرکار
رفتم دستشویی کرای لازم کردم
دینگ دینگ (مثل زنگ دره)
ا/ت:امدم
میا :لیا از نظرت بازم خابه
لیا:احتمالا
ا/ت:عه وا سلام
میا :چرا لباس نپوشیدی
ا/ت:برا چی
لیا:ای خداااا برای اینکه بریم بار
ا/ت:اها اوک یه لحظه فقط من لباسم درون حد باز نیست
میا :محم نی فقط بیا
ا/ت:اوک
سریع لباس پوشیدم رفتم پایین (لباسش اسلاید بعد)
میا:خب بریم
۲مین بعد
لیا:خوب بریم داخل اونجا بشینیم
میا: خب خب مشربتون بخورین یکم حرف بزنیم
همینطور که داشتم مشروبم رو می خوردم یهو
ویو اعضا (موقع وارد شدن ا/ت)
تهیونگ :واو چقدر دختر خشگله
کوک:کدوم
نامجون:بچه ها از نظرم اون دوختره که مهار بلنده رو عضو گروه مون کنیم
جین:مگه من اجازشو دادم
تهیونگ:هیونگ هنوز که باهاش اشنا نشدیم که نظر بدیم
کوک:موافقم
شوگا :اه اه باز این پسره ی زبون نفهم
تهیونگ:کیم جیهون
ویو تهیونگ
رفتم سمت جیهون
تهیونگ:به به از این طرفا
جیهون: تهیونگ حوصله ندارم امدم خواهرم ببینم
تهیونگ : خواهرت ؟
جیهون : اره
ویو ا/ت
داداشم دیدم پریدم بغلش
جیهون:بریم خونه
ا/ت: اوهم
جیهون :پس بیا پایین
ا/ت: نمی خوام
جیهون :باشه خودت خواستی
خ
م
ا
ر
ی....
خدایی باید خوشحال باشین دستمو شکوندم این پارتو براتون طولانی نوشتم بخواطر همین شرط داره
برای ادامه ی این داستان 3 تا لایک می خوام چون فالورام کمن بیشتر نمی خوام
اوک؟
پس انگشت مبارکت رو بزار روی قلبه قرمزش کن
ویو ا/ت
خب از خواب بلند شدم کسی خونه نبود حدس میزدم که بابا داداشمم ببره سرکار
رفتم دستشویی کرای لازم کردم
دینگ دینگ (مثل زنگ دره)
ا/ت:امدم
میا :لیا از نظرت بازم خابه
لیا:احتمالا
ا/ت:عه وا سلام
میا :چرا لباس نپوشیدی
ا/ت:برا چی
لیا:ای خداااا برای اینکه بریم بار
ا/ت:اها اوک یه لحظه فقط من لباسم درون حد باز نیست
میا :محم نی فقط بیا
ا/ت:اوک
سریع لباس پوشیدم رفتم پایین (لباسش اسلاید بعد)
میا:خب بریم
۲مین بعد
لیا:خوب بریم داخل اونجا بشینیم
میا: خب خب مشربتون بخورین یکم حرف بزنیم
همینطور که داشتم مشروبم رو می خوردم یهو
ویو اعضا (موقع وارد شدن ا/ت)
تهیونگ :واو چقدر دختر خشگله
کوک:کدوم
نامجون:بچه ها از نظرم اون دوختره که مهار بلنده رو عضو گروه مون کنیم
جین:مگه من اجازشو دادم
تهیونگ:هیونگ هنوز که باهاش اشنا نشدیم که نظر بدیم
کوک:موافقم
شوگا :اه اه باز این پسره ی زبون نفهم
تهیونگ:کیم جیهون
ویو تهیونگ
رفتم سمت جیهون
تهیونگ:به به از این طرفا
جیهون: تهیونگ حوصله ندارم امدم خواهرم ببینم
تهیونگ : خواهرت ؟
جیهون : اره
ویو ا/ت
داداشم دیدم پریدم بغلش
جیهون:بریم خونه
ا/ت: اوهم
جیهون :پس بیا پایین
ا/ت: نمی خوام
جیهون :باشه خودت خواستی
خ
م
ا
ر
ی....
خدایی باید خوشحال باشین دستمو شکوندم این پارتو براتون طولانی نوشتم بخواطر همین شرط داره
برای ادامه ی این داستان 3 تا لایک می خوام چون فالورام کمن بیشتر نمی خوام
اوک؟
پس انگشت مبارکت رو بزار روی قلبه قرمزش کن
۸۲۸
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.