دو پارتی p1
دو پارتی p1
وقتی لباس باز میپوشی و...
خدایااااااا چرا انقدر به من گیر میده خسته شدم اسنو بپوش اینو نپوش دیگه نمیکشم امروز با کوک دعوام شد چون نزاشت لباسی که دوست دارم رو بپوشم منم اجبازیم گل کرد رفتم باز تر پوشیدم بعد دعوامون شد امشب هم خونه ی مامانش دعوتیم رفتم آمادشم که زندگ زد
ات:الو(کلا مکالمه ات و کوک سرد)
کوک:من خودم از اینجا میرم تو هم با ماشین خودت بیا
*ات بدون حرفی قطع کرد
ویو کوک
عجب دختری ها من اینو آدم میکنم اگر نکنم جئون جونگ کوک نیستم ..... ولش از شرکت زدن بیرون رفتم خونه ی مامان
ویو ات
رفتم حموم بعد امدم بیرون فقط ریمل و تینت زدم بعد ی لباس نسبتا باز پوشیدم که لج کوک رو دربیارم(اسلاید بعدی لباس ات)
بعد رفتم وقتی رسیدم کوک خیلی بد نگاهم میکرد
م کوک:سلام عروس گلم چخبر
ات:خوبم مامان شما خوبین
م کوک:من خوبم بیا بشین
*م کوک ازشون پذیرایی کرد و کوک هم دستش همش رو رون ات بود
ات:نمیخوای اون دستو برداری(در گوشش)
کوک:نه
م کوک:دیگه چی کارا میکنید نمیخواین برای من نوه بیارید
کوک:چرا که
ات:چی
م کوک:سریع تر دست بکارشید دیگه ات دختر اصلا غمت نباشه خودم کمکت میکنم
مغز ات اون لحظه:چی چی رو کمکم میکنی پفیوززز
کوک:هرچی شما بگید مامان
ات:😐
ات:من برم چایی بریزم
م کوک:نه نمیخواد خودم میرم مرد تو هم بیا کمکم
ب ک:باش
*وقتی م کوک وب کوک رفتن
کوک:این چیه پوشیدی هان
ات:بتوچه
کوک:حالا که اینطوری وفتی حاملت کردم میفهمی
*کوک دست ات رو میگیره میبره تو اتاق قدیمی خودش
ات:ولم کن مامان کمک
*مامن کوک از آشپزخونه مییاد بیرون
م کوک:پسرم چی کار میکنی؟
کوک:هیچی مامان میخوام نوه دارت کنم
ات:مامان(ناراحت)
*کوک ات رو برد تو اتاق پرتش کرد رو تخت بعد لباس ات رو جر داد و لباس خودش رو در اورد
کوک:آماده باش که قرار جر بخوری بیب
......
وقتی لباس باز میپوشی و...
خدایااااااا چرا انقدر به من گیر میده خسته شدم اسنو بپوش اینو نپوش دیگه نمیکشم امروز با کوک دعوام شد چون نزاشت لباسی که دوست دارم رو بپوشم منم اجبازیم گل کرد رفتم باز تر پوشیدم بعد دعوامون شد امشب هم خونه ی مامانش دعوتیم رفتم آمادشم که زندگ زد
ات:الو(کلا مکالمه ات و کوک سرد)
کوک:من خودم از اینجا میرم تو هم با ماشین خودت بیا
*ات بدون حرفی قطع کرد
ویو کوک
عجب دختری ها من اینو آدم میکنم اگر نکنم جئون جونگ کوک نیستم ..... ولش از شرکت زدن بیرون رفتم خونه ی مامان
ویو ات
رفتم حموم بعد امدم بیرون فقط ریمل و تینت زدم بعد ی لباس نسبتا باز پوشیدم که لج کوک رو دربیارم(اسلاید بعدی لباس ات)
بعد رفتم وقتی رسیدم کوک خیلی بد نگاهم میکرد
م کوک:سلام عروس گلم چخبر
ات:خوبم مامان شما خوبین
م کوک:من خوبم بیا بشین
*م کوک ازشون پذیرایی کرد و کوک هم دستش همش رو رون ات بود
ات:نمیخوای اون دستو برداری(در گوشش)
کوک:نه
م کوک:دیگه چی کارا میکنید نمیخواین برای من نوه بیارید
کوک:چرا که
ات:چی
م کوک:سریع تر دست بکارشید دیگه ات دختر اصلا غمت نباشه خودم کمکت میکنم
مغز ات اون لحظه:چی چی رو کمکم میکنی پفیوززز
کوک:هرچی شما بگید مامان
ات:😐
ات:من برم چایی بریزم
م کوک:نه نمیخواد خودم میرم مرد تو هم بیا کمکم
ب ک:باش
*وقتی م کوک وب کوک رفتن
کوک:این چیه پوشیدی هان
ات:بتوچه
کوک:حالا که اینطوری وفتی حاملت کردم میفهمی
*کوک دست ات رو میگیره میبره تو اتاق قدیمی خودش
ات:ولم کن مامان کمک
*مامن کوک از آشپزخونه مییاد بیرون
م کوک:پسرم چی کار میکنی؟
کوک:هیچی مامان میخوام نوه دارت کنم
ات:مامان(ناراحت)
*کوک ات رو برد تو اتاق پرتش کرد رو تخت بعد لباس ات رو جر داد و لباس خودش رو در اورد
کوک:آماده باش که قرار جر بخوری بیب
......
۱.۶k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.