do not leave me
do not leave me
p5☆
تو دستشویی همش به فکر حرف کوک بودم خیلی خوشحال بودم ولی همین که از دستشویی امدم بیرون با چیزی که دیدم انگار یه سطل اب یخ روم خالی کردن اون.... اون کونگ کوک بود داشت دختری که رو پاش نشسته بودو میبوسید تمام تلاشم و کردم که گریه نکنم بعد یجور که جونگ کوک نفهمه از امارت زدم بیرون و خوب بله ریدم پدر کوک منو دید و امد سمتم
پدر کوک: دخترم کجا میری
ات: ها چیز کوک یکی از وسایلش تو ماشین میرم براش بیارم
پدر کوک: باش دخترم من میرم تو هم زودتر بیا داخل بیرون خطرناک
ات: چشم پدر جان
وقتی که پدر کوک رفت تا تونستم دویدم و رسیدم به یه جنگل
ویو پدر کوک
داشتم با خودم فکر میکردم که ات چرا بغض کرده بود که با کوک و دختر روی پاش مواجه شدم رفتمو دختره رو از روی پاش انداختم رو زمین ( جوننننن دمت گرم میزدی میکشتیش) زدم زیر گوش کوک
پدر کوک: احمق داری چیکار میکنی ات رفت برو دنبالش دختر بدبخت تک و تنها بیرون بود
ویو کوک
وقتی ات رفت دستشویی یکم نوشیدنی خوردم و منتظرش بودم که یهو هه سو ( فرد جدید) امد رو پام نشست
( یچیزی هه سو دوست دختر قبلی کوک که چون بهکوک خیانت کرد کوک ازش جدا شد) دروغ چرا دلم براش تنگ شده بود
هه سو: ددی دلم برات تنگ شده ( عنتر میمون گمشو)
کوک: هه سو من الان دوست دختر دارم نمی خوام بهش خیانت کنم
هه سو: ددی تو رو خدا فقط یه بوسه ( درد برو مار ببوستت)
داشتم با خودم فکر میکردم ات معلوم نبود کی بیاد منم دلم اون بوسه رو می خواست پس شروع کردم به بوسیدنش که باسیلی بابام به خودم امدم و فهمیدم چیشده با دو رفتم بیرون خبری از ات نبود دویدم تو جنگل صدای گریه دختر میومد فهمیدم ات صداشو دنبال کردم رسیدم بهش به یه درخت تکیه داده بودو داشت با گل تو دستش حرف میزد
ویو ات
دیگه واقعا گمشده بودم یه گل خوشگل دیدم تصمیم گرفتم فک کنم میرا و باهاش حرف بزنم چون واقعا به بغل هاش نیاز داشتم نه تنها میرا بلکه همشون مامانم، بابام، لیا، میسو
ات: خوش بحالت تو خیلی خوشگلی هق دوسپسرت بهت خیانت نمیکنه هق لااقل بعد از اینکه تازه باهات اشنا شده اینکارو نمیکنه هق اون..... اون به من گفت دوسم داره ولی یه دختره دیگرو بوسید
داشتم با خودم حرف نیزدم که
p5☆
تو دستشویی همش به فکر حرف کوک بودم خیلی خوشحال بودم ولی همین که از دستشویی امدم بیرون با چیزی که دیدم انگار یه سطل اب یخ روم خالی کردن اون.... اون کونگ کوک بود داشت دختری که رو پاش نشسته بودو میبوسید تمام تلاشم و کردم که گریه نکنم بعد یجور که جونگ کوک نفهمه از امارت زدم بیرون و خوب بله ریدم پدر کوک منو دید و امد سمتم
پدر کوک: دخترم کجا میری
ات: ها چیز کوک یکی از وسایلش تو ماشین میرم براش بیارم
پدر کوک: باش دخترم من میرم تو هم زودتر بیا داخل بیرون خطرناک
ات: چشم پدر جان
وقتی که پدر کوک رفت تا تونستم دویدم و رسیدم به یه جنگل
ویو پدر کوک
داشتم با خودم فکر میکردم که ات چرا بغض کرده بود که با کوک و دختر روی پاش مواجه شدم رفتمو دختره رو از روی پاش انداختم رو زمین ( جوننننن دمت گرم میزدی میکشتیش) زدم زیر گوش کوک
پدر کوک: احمق داری چیکار میکنی ات رفت برو دنبالش دختر بدبخت تک و تنها بیرون بود
ویو کوک
وقتی ات رفت دستشویی یکم نوشیدنی خوردم و منتظرش بودم که یهو هه سو ( فرد جدید) امد رو پام نشست
( یچیزی هه سو دوست دختر قبلی کوک که چون بهکوک خیانت کرد کوک ازش جدا شد) دروغ چرا دلم براش تنگ شده بود
هه سو: ددی دلم برات تنگ شده ( عنتر میمون گمشو)
کوک: هه سو من الان دوست دختر دارم نمی خوام بهش خیانت کنم
هه سو: ددی تو رو خدا فقط یه بوسه ( درد برو مار ببوستت)
داشتم با خودم فکر میکردم ات معلوم نبود کی بیاد منم دلم اون بوسه رو می خواست پس شروع کردم به بوسیدنش که باسیلی بابام به خودم امدم و فهمیدم چیشده با دو رفتم بیرون خبری از ات نبود دویدم تو جنگل صدای گریه دختر میومد فهمیدم ات صداشو دنبال کردم رسیدم بهش به یه درخت تکیه داده بودو داشت با گل تو دستش حرف میزد
ویو ات
دیگه واقعا گمشده بودم یه گل خوشگل دیدم تصمیم گرفتم فک کنم میرا و باهاش حرف بزنم چون واقعا به بغل هاش نیاز داشتم نه تنها میرا بلکه همشون مامانم، بابام، لیا، میسو
ات: خوش بحالت تو خیلی خوشگلی هق دوسپسرت بهت خیانت نمیکنه هق لااقل بعد از اینکه تازه باهات اشنا شده اینکارو نمیکنه هق اون..... اون به من گفت دوسم داره ولی یه دختره دیگرو بوسید
داشتم با خودم حرف نیزدم که
۱.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.