پارت ۱۲ : مافیای من
رفتیم داخل هواپیمای شخصی پشگولی یه صندلی سه مفره پیدا کردیم و با اجوما و یورا نشستیم
کلی تو هواپیما خندیدیم با اجوما یورا
اجوما مثل اون دوتا غول بیابونی بد نبود
در واقع مثل مامانمون بود
فردا صبح
امروز پیشگولی و خرگوش عضله ای و اون رفیقاشون جلسه ی مهمی داشتن و منو یورا هم نقشه ی مهمی کشیدیم خب بریم بهتون بگم خب راستش ما امدیم صبح بیدار شدیم زود تر از همه و چند تا سطل اب سردسرد گذاشتیم بالای در اتاقاشون همه اتاق های جدا داشتن فقط منو یورا مجبور بودیم با گوریل های زشت بخوابیم خب سطل هارو کار گذاشتیم و رفتیم اجوما رم صدا زدیم و بهش گفتیم که بهمون خندید و گفت خیلی شیطونید بعدشم رفتیم یواشکی جولوی اتاق ها که توی یه راهرو بود دوربین مخفی گذاشتیم نقشه ی اصلی رو به اجوما گفتیم که اجوما بلند داد زد : جلستون دیر شد ساعت نه صبحه در حالی که ساعت ۶ بود که از تو اتاق داد و هوارشون میومد که وای دیر شد ساعت نه و پنج دقیفه بود که همزمان درای اتاق باز شد و یه سطل اب سرد روی سر شون خالی شد که منو یورا و اجوما غش خنده شدیم که پیشگولی گفت : ا.ت مگه نگیرمت ( داد )
حالا اون دنبال من منم فرار
بعد پنج دیقه دنبال هم سر میز یه میز وایسادیم ثه گفت : ا.ت مثل بچه ی ادم وایسا وگرنه یه بلایی یرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن
زبونمو واسش در اوردم و گفتم : به هکین خیال باش پیشگولی و فرار کردم زه یه اتاق رسیدم رفتم تو درو ببندم که پیشگولی زود نر تز من پاشو گذاشت لای در و وارد اتاق شد و درو پشت سرش قفل کرد هی میومد نزدیک تر تا جایی که افتادم روی تخت و با ترس بهش نگاه کردم که اومد و روم خیمه زد دو گفت : حالا وقت تنبیه بیب
نکته : این پارت اسمات نیست "
که حیغ کشیدم : یورا کمکم کن اجوما کمک کنید مه که اقای جانگ کوک یورا رو انداخت بود روی شونش و نمیزاشت بیاد پایین اجوما هم که میدونست العان نمیشه هیچ کار کرد
همینطور داشت درخواست کمک میکرد که شوگا لباشو کبوند به لبای ا.ت و محکم و وحشیانه گاز میگرفت که باعث شد بود ا.ت به گریه بیوفته و هرچی ا.ت داد میزد اون گوش نمیکرد کمکم شروع کرد دکمه ی لبای
س ات رو باز کرد بی توجه به التماس های دلبرکش وشروع کزد به کیس مارک های درد ماک روی بدن دخترک و دخترک از ترس بغض کرده بود و اروم اشک میریخت شوگا فقط میخواست ا.ت رو بترسونه ولی انگار ا.ت ازش وحشت داشت که سربع رفت سمت ا.ت و اوند توی بغلش گرفت و گفت : هی گریه نکن من فقط میخواستم بترسونمت که دخترک گفت : تو هم میخواستی مثل سامیار بهم تجاوز کنی ( با گریه ی شدید )
شوگا : سامیار میخواست بهت تجاوز کنه ( داد و عربده )
که ا.ت هیچی نگفت و بیشتر گریه کرد و بیشتر خودشو توی بغل یونگی جا کرد و سرشو برد توی گردنه یونگی
کلی تو هواپیما خندیدیم با اجوما یورا
اجوما مثل اون دوتا غول بیابونی بد نبود
در واقع مثل مامانمون بود
فردا صبح
امروز پیشگولی و خرگوش عضله ای و اون رفیقاشون جلسه ی مهمی داشتن و منو یورا هم نقشه ی مهمی کشیدیم خب بریم بهتون بگم خب راستش ما امدیم صبح بیدار شدیم زود تر از همه و چند تا سطل اب سردسرد گذاشتیم بالای در اتاقاشون همه اتاق های جدا داشتن فقط منو یورا مجبور بودیم با گوریل های زشت بخوابیم خب سطل هارو کار گذاشتیم و رفتیم اجوما رم صدا زدیم و بهش گفتیم که بهمون خندید و گفت خیلی شیطونید بعدشم رفتیم یواشکی جولوی اتاق ها که توی یه راهرو بود دوربین مخفی گذاشتیم نقشه ی اصلی رو به اجوما گفتیم که اجوما بلند داد زد : جلستون دیر شد ساعت نه صبحه در حالی که ساعت ۶ بود که از تو اتاق داد و هوارشون میومد که وای دیر شد ساعت نه و پنج دقیفه بود که همزمان درای اتاق باز شد و یه سطل اب سرد روی سر شون خالی شد که منو یورا و اجوما غش خنده شدیم که پیشگولی گفت : ا.ت مگه نگیرمت ( داد )
حالا اون دنبال من منم فرار
بعد پنج دیقه دنبال هم سر میز یه میز وایسادیم ثه گفت : ا.ت مثل بچه ی ادم وایسا وگرنه یه بلایی یرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن
زبونمو واسش در اوردم و گفتم : به هکین خیال باش پیشگولی و فرار کردم زه یه اتاق رسیدم رفتم تو درو ببندم که پیشگولی زود نر تز من پاشو گذاشت لای در و وارد اتاق شد و درو پشت سرش قفل کرد هی میومد نزدیک تر تا جایی که افتادم روی تخت و با ترس بهش نگاه کردم که اومد و روم خیمه زد دو گفت : حالا وقت تنبیه بیب
نکته : این پارت اسمات نیست "
که حیغ کشیدم : یورا کمکم کن اجوما کمک کنید مه که اقای جانگ کوک یورا رو انداخت بود روی شونش و نمیزاشت بیاد پایین اجوما هم که میدونست العان نمیشه هیچ کار کرد
همینطور داشت درخواست کمک میکرد که شوگا لباشو کبوند به لبای ا.ت و محکم و وحشیانه گاز میگرفت که باعث شد بود ا.ت به گریه بیوفته و هرچی ا.ت داد میزد اون گوش نمیکرد کمکم شروع کرد دکمه ی لبای
س ات رو باز کرد بی توجه به التماس های دلبرکش وشروع کزد به کیس مارک های درد ماک روی بدن دخترک و دخترک از ترس بغض کرده بود و اروم اشک میریخت شوگا فقط میخواست ا.ت رو بترسونه ولی انگار ا.ت ازش وحشت داشت که سربع رفت سمت ا.ت و اوند توی بغلش گرفت و گفت : هی گریه نکن من فقط میخواستم بترسونمت که دخترک گفت : تو هم میخواستی مثل سامیار بهم تجاوز کنی ( با گریه ی شدید )
شوگا : سامیار میخواست بهت تجاوز کنه ( داد و عربده )
که ا.ت هیچی نگفت و بیشتر گریه کرد و بیشتر خودشو توی بغل یونگی جا کرد و سرشو برد توی گردنه یونگی
۷.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.