قانون عشق p77
۲۰ دقيقه طول کشید تا بیاد همسایه داخل خونه بود و درو براش باز کرد
اسم و آدرس بیمارستانی ک میون سو رو بردن رو بهش دادم و با هم رفتیم
از پرستار پرسیدیم و اونم گفت بردنش بخش زایمان
پشت در اتاق عمل بودیم ...دل تو دلم نبود فقط میخواستم میون سو سالم بیاد بیرون
تهیونگ و شوگا هم اومدن ۱ ساعت گذشت...صدای جیغ های میون سو دلهرم رو بیشتر میکرد، ....۲ ساعت..۳ساعت..و بلاخره در باز شد و یه دکتر اومد بیرون
نامجون: آقای دکتر چیشد
دکتر: بچه و مادر هر دو سالمن تبریک میگم ...نوزاد رو بردن بخش نوزاد ها ولی ..ولی مادر فعلا باید بستری باشه
من: برای چی
دکتر: من به ایشون هزاران بار گفته بودم که توی دوران بارداری نباید زیاد کار کنن و ب خودشون فشار بیارن .....ولی مثل اینکه توجهی نکردن به کمرشون آسیب رسیده و بدنشون ضعیفه بهتره تحت مراقبت باشن
میدونم همش تقصیر منه که الان وضعش اینکه
بعد ۱۵ دقیقه از اتاق اوردنش بيرون ..بیهوش بود و رنگش پریده بود
به اتاقی ک بردنش رفتیم ...پرستار براش دوتا سرم وصل کرد
من: خانم کی بهوش میاد؟
پرستار: حدودا تا نیم ساعت دیگه
تهیونگ: بچه کجاس
پرستار: توی بخش نوزاد هاست
تمام اون مدتی ک بیهوش بود رو داشتم بهش نگا میکردم .....به خودم قول دادم دیگه نزارم آسیب ببینه و درد بکشه ....من زندگیشو خراب کردم خودمم درستش میکنم
یکم بعد تکونی خورد و چشاش کم کم باز شد
نامجون رفت بالا سرش: میون سو جان..حالت خوبه
(میون سو)
مغزم قدرت دریافت و تحلیل چیزی که نامجون گفت رو نداشت...فقط تنها مشغله ذهنیم این بود: بچم..بچم کجاس؟؟
جونگ کوک :بردنش پیش بقیع نوزادا
من: میخوام ببینمش
خواستم بشینم که درد نزاشت و صورتش رفت توهم
شوگا اومد جلوتر و گفت: الان باید استراحت کنی ...بزار میرم به پرستار میگم بیارتش
بعد از رفتن شوگا چشامو بستم و ساعدمو روش گذاشتم
چند دیقه بعد توجهم به باز شدن در جلب شد
نامجون کمکم کرد بشینم و پشتی تخت رو اورد بالا .....تو بغل پرستار بود دادش بهم
بهترین لحظه ی زندگیم بود وقتی جگرگوشم تو بغلم بود
همزمان با باز شدن چشاش اشکای منم ریخت .....با ذوق به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم اونم مثل من روی ابراست
شوگا: وووای خدا چشاشو
تهیونگ: کپ جونگ کوکه
پرستار: بهتره بقیه بیرون تشریف داشته باشن تا مادر بچه رو شیر بده
پسرا با پرستار رفتن بیرون ...دکمه لباس صورتی بیمارستان رو باز کردم و سینمو آوردم بیرون
به دهن بچه نزدیک کردم و اروم شروع کرد به مکیدن نوک سینم
با چیزی ک جونگ کوک گفت حس کردم یه پشتیبان مطمئن توی زندگیم دارم : خیلی دوست دارم میون سو....هیچ وقت تنهاتون نمیزارم
با چشای اشکی نگاش کردم و لبخندی زدم
با اینکه دکتر گفت باید دو سه روزی بستری باشم ولی فرداش رفتیم خونه
اسم و آدرس بیمارستانی ک میون سو رو بردن رو بهش دادم و با هم رفتیم
از پرستار پرسیدیم و اونم گفت بردنش بخش زایمان
پشت در اتاق عمل بودیم ...دل تو دلم نبود فقط میخواستم میون سو سالم بیاد بیرون
تهیونگ و شوگا هم اومدن ۱ ساعت گذشت...صدای جیغ های میون سو دلهرم رو بیشتر میکرد، ....۲ ساعت..۳ساعت..و بلاخره در باز شد و یه دکتر اومد بیرون
نامجون: آقای دکتر چیشد
دکتر: بچه و مادر هر دو سالمن تبریک میگم ...نوزاد رو بردن بخش نوزاد ها ولی ..ولی مادر فعلا باید بستری باشه
من: برای چی
دکتر: من به ایشون هزاران بار گفته بودم که توی دوران بارداری نباید زیاد کار کنن و ب خودشون فشار بیارن .....ولی مثل اینکه توجهی نکردن به کمرشون آسیب رسیده و بدنشون ضعیفه بهتره تحت مراقبت باشن
میدونم همش تقصیر منه که الان وضعش اینکه
بعد ۱۵ دقیقه از اتاق اوردنش بيرون ..بیهوش بود و رنگش پریده بود
به اتاقی ک بردنش رفتیم ...پرستار براش دوتا سرم وصل کرد
من: خانم کی بهوش میاد؟
پرستار: حدودا تا نیم ساعت دیگه
تهیونگ: بچه کجاس
پرستار: توی بخش نوزاد هاست
تمام اون مدتی ک بیهوش بود رو داشتم بهش نگا میکردم .....به خودم قول دادم دیگه نزارم آسیب ببینه و درد بکشه ....من زندگیشو خراب کردم خودمم درستش میکنم
یکم بعد تکونی خورد و چشاش کم کم باز شد
نامجون رفت بالا سرش: میون سو جان..حالت خوبه
(میون سو)
مغزم قدرت دریافت و تحلیل چیزی که نامجون گفت رو نداشت...فقط تنها مشغله ذهنیم این بود: بچم..بچم کجاس؟؟
جونگ کوک :بردنش پیش بقیع نوزادا
من: میخوام ببینمش
خواستم بشینم که درد نزاشت و صورتش رفت توهم
شوگا اومد جلوتر و گفت: الان باید استراحت کنی ...بزار میرم به پرستار میگم بیارتش
بعد از رفتن شوگا چشامو بستم و ساعدمو روش گذاشتم
چند دیقه بعد توجهم به باز شدن در جلب شد
نامجون کمکم کرد بشینم و پشتی تخت رو اورد بالا .....تو بغل پرستار بود دادش بهم
بهترین لحظه ی زندگیم بود وقتی جگرگوشم تو بغلم بود
همزمان با باز شدن چشاش اشکای منم ریخت .....با ذوق به جونگ کوک نگاه کردم که دیدم اونم مثل من روی ابراست
شوگا: وووای خدا چشاشو
تهیونگ: کپ جونگ کوکه
پرستار: بهتره بقیه بیرون تشریف داشته باشن تا مادر بچه رو شیر بده
پسرا با پرستار رفتن بیرون ...دکمه لباس صورتی بیمارستان رو باز کردم و سینمو آوردم بیرون
به دهن بچه نزدیک کردم و اروم شروع کرد به مکیدن نوک سینم
با چیزی ک جونگ کوک گفت حس کردم یه پشتیبان مطمئن توی زندگیم دارم : خیلی دوست دارم میون سو....هیچ وقت تنهاتون نمیزارم
با چشای اشکی نگاش کردم و لبخندی زدم
با اینکه دکتر گفت باید دو سه روزی بستری باشم ولی فرداش رفتیم خونه
۶۳.۰k
۲۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.