یک بار زنی را دیدم که لباس خیلی کوتاهی پوشیده بود نگاه آت

یک بار زنی را دیدم که لباس خیلی کوتاهی پوشیده بود نگاه آتشین در چشمهایش بود و در دمای پنج درجه زیر صفر در خیابان لیوبلیا قدم میزد. فکر کردم باید مست باشد رفتم تا کمکش کنم اما حاضر نشد بالا پوشم را بپذیرد.
شاید در دنیای او تابستان و بدنش از اشتیاق کسی که منتظرش بود گرم میشد،حتی اگر هم آن شخص فقط در هذیان های او بود.
آن زن حق این را داشت که مطابق میلش زندگی کند و بمیرد ...

|ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد|

#پائولوکوئیلو
دیدگاه ها (۱)

عــــیدتوووون مبـــااارک

دلم برای تو تنگ شده استاما نمی دانم چه کار کنمآرام می گریمحا...

اینکه بخواهی اشاینکه بخواهدتو قسمتِ هم نباشیدبدترین پایانِ ب...

سوءتفاهم شایدتلخ ترین کلمه تاریخ باشدوقتی دوستت دارمو خیال م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط