Playmate p²³
با صحنه ای که دیدم سر جام خشکم زد ات کف زمین تقلا می کرد تا بلند شه سرم دستش کنده شده بود کف زمین و لباسش خونی بود چشمم و چرخوندم که دیدم بغلش تهیونگ نشسته اون لحظه جای این نبود که باهاش تصفیه حساب کنم تمام حواسم به ا/ت بود نمیدونستم تهیونگ چیکار کرده ولی فعلا وضعیت اینجوری بود رفتم سمت ا/ت
کوک : ا/ت ا/ت هیششش هیش آروم باش من پیشتم نگاه
ا/ت: منو از اینجا ببر پاشو بریم خونمون
کوک: ا/ت به من گوش کن دستتو بده من
پرستا: لطفا دستتون بدید براتون ببندم
ا/ت: ولم کننن کوککک پاشو بریم ترخدا بگو این از اینجا بره ...
کوک: ا/ت یه لحظه منو نگاه کن اینجوری نکن بیا بلد شو خودم میبرمت خونه تیهونگ هم الان میره
*نگاهی به تهیونگ انداخت و همین باعث شد تهیونگ اتاق و ترک کنه
کوک ویو
این همون ا/ت من بود؟
نه نه امکان نداشت ا/ت هیچ وقت این شکلی نبوده نمیشه
نمیدونم تهیونگ به ا/ت چی گفته بود که اینجوری شده بود ولی حتی حضورش منو آزار میداد
......
ته ویو
چان و زنش و بردن عمارت فعلا وقت نداشتم ذهنم درگیر بود درگیر همه چی به سه جو گفته بودم تا آدرس بیمارستانی که ا/ت توش هست و بهم بده تا ارسال کرد بدون توقف راه افتادم نمیدونم این چه شرایطیه ولی من دیگه خودمم نمیشناختم از خودم متنفر بودم تصمیم گرفته بودم برم ا/ت و کوک حرف بزنم میدونم اصلا موقعیت خوبی نبود ولی نباید میزاشتم دیر تر از این بشه رسیدم بیمارستان اتاق ا/ت و پیدا کردم کسی نبود روی تختش نشسته بود معلوم بود تازه به هوش اومده نگاهی از سر تا پا بهش انداختم تمام بدنش زخمی بود من چیکار کردم؟
در زدم و وارد شدم که یهو نگاه ا/ت بهم افتاد
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون
تهیونگ : اومدم حرف بزنم
ا/ت: چه حرفی میگم برو بیرون دست از سرم بردار....
تهیونگ : ا/ت گوش کن میدونم میدونم مقصر منم نباید این بلا هارو سرت میوردم آره اره ۱۸ ساله من مقصرم ولی ....
ا/ت ویو
حرفایی که میزد و نمیشنیدم چشام درست نمیدید هرچی کوک و صدا زدم نشنید خواستم بلند شم .....
*کوک نگاهی به تهیونگ کرد و بهش فهموند تا دنبالش بیاد
کوک: برا چی اومدی اینجا (عصبی)
تهیونگ : اومدم تا....
کوک: چجوری روت میشه بیای اینجا هاااا چجوریییییی؟ چجوری تونستی با ا/ت همچین کاری بکنی چجوری دلت اومد؟ من و تو شبیه هم بودیم ولی الان اصلا شبیه به هم نیستیم ....
تهیونگ : بزار حرف بزنم خواهش میکنم
کوک: برو تا بلایی سرت نیاوردم فقط برو
تهیونگ : باشه باشه اما ...
کوک: برو (عربده 😂)
رفتم پیش ا/ت .....
نظر¡!
کوک : ا/ت ا/ت هیششش هیش آروم باش من پیشتم نگاه
ا/ت: منو از اینجا ببر پاشو بریم خونمون
کوک: ا/ت به من گوش کن دستتو بده من
پرستا: لطفا دستتون بدید براتون ببندم
ا/ت: ولم کننن کوککک پاشو بریم ترخدا بگو این از اینجا بره ...
کوک: ا/ت یه لحظه منو نگاه کن اینجوری نکن بیا بلد شو خودم میبرمت خونه تیهونگ هم الان میره
*نگاهی به تهیونگ انداخت و همین باعث شد تهیونگ اتاق و ترک کنه
کوک ویو
این همون ا/ت من بود؟
نه نه امکان نداشت ا/ت هیچ وقت این شکلی نبوده نمیشه
نمیدونم تهیونگ به ا/ت چی گفته بود که اینجوری شده بود ولی حتی حضورش منو آزار میداد
......
ته ویو
چان و زنش و بردن عمارت فعلا وقت نداشتم ذهنم درگیر بود درگیر همه چی به سه جو گفته بودم تا آدرس بیمارستانی که ا/ت توش هست و بهم بده تا ارسال کرد بدون توقف راه افتادم نمیدونم این چه شرایطیه ولی من دیگه خودمم نمیشناختم از خودم متنفر بودم تصمیم گرفته بودم برم ا/ت و کوک حرف بزنم میدونم اصلا موقعیت خوبی نبود ولی نباید میزاشتم دیر تر از این بشه رسیدم بیمارستان اتاق ا/ت و پیدا کردم کسی نبود روی تختش نشسته بود معلوم بود تازه به هوش اومده نگاهی از سر تا پا بهش انداختم تمام بدنش زخمی بود من چیکار کردم؟
در زدم و وارد شدم که یهو نگاه ا/ت بهم افتاد
ا/ت : تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون
تهیونگ : اومدم حرف بزنم
ا/ت: چه حرفی میگم برو بیرون دست از سرم بردار....
تهیونگ : ا/ت گوش کن میدونم میدونم مقصر منم نباید این بلا هارو سرت میوردم آره اره ۱۸ ساله من مقصرم ولی ....
ا/ت ویو
حرفایی که میزد و نمیشنیدم چشام درست نمیدید هرچی کوک و صدا زدم نشنید خواستم بلند شم .....
*کوک نگاهی به تهیونگ کرد و بهش فهموند تا دنبالش بیاد
کوک: برا چی اومدی اینجا (عصبی)
تهیونگ : اومدم تا....
کوک: چجوری روت میشه بیای اینجا هاااا چجوریییییی؟ چجوری تونستی با ا/ت همچین کاری بکنی چجوری دلت اومد؟ من و تو شبیه هم بودیم ولی الان اصلا شبیه به هم نیستیم ....
تهیونگ : بزار حرف بزنم خواهش میکنم
کوک: برو تا بلایی سرت نیاوردم فقط برو
تهیونگ : باشه باشه اما ...
کوک: برو (عربده 😂)
رفتم پیش ا/ت .....
نظر¡!
۱۰.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.