فیک( دنیای خیالی ) پارت ۲۱
فیک( دنیای خیالی ) پارت ۲۱
ا.ت ویو
* تا یچیزی حس کردم...سرمو بلند کردم و چشمامو باز..ک همجا روشن بود...و از کنارم یچیزی رد شد..به اطرافم نگاه کردم..اطرافم پر از سبزه بود و روشن به آفتاب نگاه کردم به درخت های اطرافم..همجا سبز بود...از روبروم صدا اومد نگاه کردم یه پسر بود ک پشتش به من بود ...قدم به قدم نزدیکش رفتم....دستمو رو شونش گذاشتم ک صورتشو به سمتم چرخوند..جونگکوک بود..
جونگکوک: خوشحالم دوام آوردی....
کنارش ایستادم...لبه کوه بودیم ک از روبرومون آفتاب داشت طلوع میکرد...
ا.ت: آره دوام آوردم اما دوستامو از دست دادم....
جونگکوک: واسه اونا متاسفم ..
ا.ت: تقصیر تو نبود...تقصیری خودمه چون با اینکه میدونستم اما مواظب اونا نبودم.
جونگکوک لبه کوه نشست منم رفتم وکنارش نشستم...
جونگکوک: ممنون ک پسرا رو آزاد کردی....
ا.ت: اما تو...
جونگکوک: منم واسه این اومدم...
ا.ت: خب بگو بهم کمک کن میخام زودتر برم...
جونگکوک: سختره از چیزیکفک میکنی هست...
ا.ت: فقط بگو...
جونگکوک: اتاق قرمز....حیاط پر از روح های تسخیر شده...ک نمیتونی آزادش کنی...
ا.ت: اتاق قرمز...
جونگکوک: دو طبقه بالاتر از جای ک شماین...بعد از تموم کردن پله ها...یه در هست...ک فقط یه نفر میتونه بره تو....یه اتاق ک یه میز بزرگ داره....و غذاهای مختلف..اگه جواب و اشتباه بدی چیزی ک میخوری باعث میشه مسموم شی...اما اگه درست بگی میتونی به حیاط بری....
ا.ت: جواب چیو...
جونگکوک: سؤال های متفاوت ازت میپرسه....دروغ و غلط باعث میشه بیمیری...
ا.ت: حیاط...
جونگکوک: بعدی اینکه تونستی از اونجا بیرون بری به حیاط میری ک پر از درخت های ترسناک بلند و روح های تسخیر شده اس و موجودات عجیب....بعد از طی کردن حیاط به یه در بزرگ میرسی...و بعد از داخل شدن به اونجا میتونی کتاب و گیر بیاری...ک بعد از اینکه کتاب و از بین ببری منم آزاد میشم....
ا.ت: من نمیتونم..
جونگکوک: این تنها راهه...
بعدی این حرفش ناپدید شد...به آفتاب نگاه کردم همه جارو روشن کرده بود....
چشمامو بستم.....دوباره بازش کردم..ک تو اتاق با پسرا بودم....از جام بلند شدم...ک با من جیمینم بیدار شد....
ا.ت: باید بریم....
جیمین: کجا...؟
ا.ت: میخای اینجا بیمونیم...
جیمین: خب نه...
ا.ت: پس پاشو...
کوله پوشتیم و برداشتم...بعدش با پسرا از اتاق بیرون شدم..
تهیونگ: الان چیکار کنیم..
ا.ت: دو طبقه بالا یه اتاق بزرگه ک فقط یکی از ماها میتونیم بریم تو...
نامجون: چی تو چجوری فهمیدی...
ا.ت: جونگکوک همه چیو بهمگفت...
جیمین: جونگکوک؟
ا.ت: آره تو خواب همه چیو بهمگفت...
تهیونگ: پس گفته روح خودش کجاست...
ا.ت: آره بعدی پیدا کردن اون کتاب میتونیم اونو هم آزاد کنیم..
جین: اما کتاب کجاست....
ا.ت: بعد از اون اتاق به حیاط میریم و بعدی حیاط میتونیم کتاب و به دست بیاریم....
شوگا: چقد پیچیده...
ا.ت: بیشتر از چیزیک فکرشو کنی...پیچیده ست....
جین : خب کی میره...
ا.ت: خودم..
جیمین خودت....
ا.ت: آره....جونگکوک بهم همه چیو گفت...من بیشتر میدونم...و این بهتره من برم...
جیهوپ: اگه اتفاقی بیوفته...
ا.ت: افتاد میوفته دیگه...آخرش منم ميميرم....
نامجون: این چه حرفیه....
ا.ت: خب بریم وقت نداریم....
از اونا جلوتر رفتم...از پله ها بالا رفتم...ک به در رسیدم...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
هرموقع تونستم میزارم.
ا.ت ویو
* تا یچیزی حس کردم...سرمو بلند کردم و چشمامو باز..ک همجا روشن بود...و از کنارم یچیزی رد شد..به اطرافم نگاه کردم..اطرافم پر از سبزه بود و روشن به آفتاب نگاه کردم به درخت های اطرافم..همجا سبز بود...از روبروم صدا اومد نگاه کردم یه پسر بود ک پشتش به من بود ...قدم به قدم نزدیکش رفتم....دستمو رو شونش گذاشتم ک صورتشو به سمتم چرخوند..جونگکوک بود..
جونگکوک: خوشحالم دوام آوردی....
کنارش ایستادم...لبه کوه بودیم ک از روبرومون آفتاب داشت طلوع میکرد...
ا.ت: آره دوام آوردم اما دوستامو از دست دادم....
جونگکوک: واسه اونا متاسفم ..
ا.ت: تقصیر تو نبود...تقصیری خودمه چون با اینکه میدونستم اما مواظب اونا نبودم.
جونگکوک لبه کوه نشست منم رفتم وکنارش نشستم...
جونگکوک: ممنون ک پسرا رو آزاد کردی....
ا.ت: اما تو...
جونگکوک: منم واسه این اومدم...
ا.ت: خب بگو بهم کمک کن میخام زودتر برم...
جونگکوک: سختره از چیزیکفک میکنی هست...
ا.ت: فقط بگو...
جونگکوک: اتاق قرمز....حیاط پر از روح های تسخیر شده...ک نمیتونی آزادش کنی...
ا.ت: اتاق قرمز...
جونگکوک: دو طبقه بالاتر از جای ک شماین...بعد از تموم کردن پله ها...یه در هست...ک فقط یه نفر میتونه بره تو....یه اتاق ک یه میز بزرگ داره....و غذاهای مختلف..اگه جواب و اشتباه بدی چیزی ک میخوری باعث میشه مسموم شی...اما اگه درست بگی میتونی به حیاط بری....
ا.ت: جواب چیو...
جونگکوک: سؤال های متفاوت ازت میپرسه....دروغ و غلط باعث میشه بیمیری...
ا.ت: حیاط...
جونگکوک: بعدی اینکه تونستی از اونجا بیرون بری به حیاط میری ک پر از درخت های ترسناک بلند و روح های تسخیر شده اس و موجودات عجیب....بعد از طی کردن حیاط به یه در بزرگ میرسی...و بعد از داخل شدن به اونجا میتونی کتاب و گیر بیاری...ک بعد از اینکه کتاب و از بین ببری منم آزاد میشم....
ا.ت: من نمیتونم..
جونگکوک: این تنها راهه...
بعدی این حرفش ناپدید شد...به آفتاب نگاه کردم همه جارو روشن کرده بود....
چشمامو بستم.....دوباره بازش کردم..ک تو اتاق با پسرا بودم....از جام بلند شدم...ک با من جیمینم بیدار شد....
ا.ت: باید بریم....
جیمین: کجا...؟
ا.ت: میخای اینجا بیمونیم...
جیمین: خب نه...
ا.ت: پس پاشو...
کوله پوشتیم و برداشتم...بعدش با پسرا از اتاق بیرون شدم..
تهیونگ: الان چیکار کنیم..
ا.ت: دو طبقه بالا یه اتاق بزرگه ک فقط یکی از ماها میتونیم بریم تو...
نامجون: چی تو چجوری فهمیدی...
ا.ت: جونگکوک همه چیو بهمگفت...
جیمین: جونگکوک؟
ا.ت: آره تو خواب همه چیو بهمگفت...
تهیونگ: پس گفته روح خودش کجاست...
ا.ت: آره بعدی پیدا کردن اون کتاب میتونیم اونو هم آزاد کنیم..
جین: اما کتاب کجاست....
ا.ت: بعد از اون اتاق به حیاط میریم و بعدی حیاط میتونیم کتاب و به دست بیاریم....
شوگا: چقد پیچیده...
ا.ت: بیشتر از چیزیک فکرشو کنی...پیچیده ست....
جین : خب کی میره...
ا.ت: خودم..
جیمین خودت....
ا.ت: آره....جونگکوک بهم همه چیو گفت...من بیشتر میدونم...و این بهتره من برم...
جیهوپ: اگه اتفاقی بیوفته...
ا.ت: افتاد میوفته دیگه...آخرش منم ميميرم....
نامجون: این چه حرفیه....
ا.ت: خب بریم وقت نداریم....
از اونا جلوتر رفتم...از پله ها بالا رفتم...ک به در رسیدم...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
هرموقع تونستم میزارم.
۱۴.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.