قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۴
قشنگ ترین عذاب من پارت ۱۴
ویو کوک
وقتی رسیدم خونه رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و ولو شدم رو تخت . خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم ؛ این چند روز بشدت کار تو شرکت بود .
ساعت زنگ گذاشتم که یه ساعت دیگه بیدار شم .
خوابیده بودم اما با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم
به صفحه اش که نگاه کردم دیدم میا زنگ زده.
کوک : الو؟ بله؟(خوابالو)
میا : سلام جونگ کوکی . خواب بودی!؟(تعجب)
کوک : ن...نه نه بگو کارتو.
میا : میخواستم بگم کی میای شرکت؟ رییس کلافه شده و میخواد برگرده .
وقتی اینو گفت سریع بلند شدم و به ساعت نگاه کردم ؛ همش ۴۰ دقیقه فرصت داشتم تا برسم
کوک : آخخخخ...ببخشید ، تا ۴۰ دقیقه دیگه میام
میا : باش
گوشی رو قطع کردم و پریدم تو دستشویی
بعد از انجام کارام رفتم سمت کمد و یه لباس درست درمون انتخاب کردم .
یه هودی آبی با شلوار بگ مشکی پوشیدم و گوشیم رو برداشتم از خونه زدم بیرون
سوار موتور شدم و تا میتونستم گاز دادم
وقتی رسیدم شرکت هنوز ۱۰ دقیقه وقت داشتم ؛ انگار تازه ویندوزم بالا اومده بود...چرا من الان اومدم
من هنوز وقت داشتم ؛ پوففففف این رییس هم که حرفاش با رفتارش نمیخونه
بیخیال دوییدم تو شرکت . دنبال میا می گشتم که جیمین رو دیدم
کوک : آ...سلام جیمین شی
جیمین : او...سلام جونگ کوکی
کوک : رییس میدونی...کجاست؟(نفس نفس)
جیمین : کل راه و دوییدی؟
کوک : آ...ره
جیمین : برو کافه شرکت . اونجا میتونی پیداش کنی
کوک : اوکی
رفتم سمت پله ها و تا میتونستم سریع دوییدم . نمیخواستم باز بهم بپره
رسیدم کافه ؛ همه جا چشم میزدم اما نمیدیدمش .
که یهو...
ویو تهیونگ
نشسته بودم با گوشیم ور میرفتم که ناخودآگاه توجه ام رفت سمت پیشخوان
جونگ کوک نفس نفس میزد و دستاش رو گذاشته بود رو زانو هاش
تعجب کرده بودم ؛ مگه چقدر گذشت که این اومده؟؟
سعی کردم بی تفاوت باشم اما نمیتونستم
دستی براش تکون دادم که منو دید ؛ در حد چند ثانیه نگاهم به نگاهش گره خورد.
چه چشمای تیله ای خوشگلی داشت ...
سریع نسکافه ام رو برداشتم و پاشدم
رسید بهم
کوک : س...سلام قربان(نفس نفس)
ته : هوم... سلام (سرد)
کوک : ب...بفرمایید ، میا گفت که...میخواستین برگردین خونه
ته : خوبه که بهت گفته و الان اومدی(سرد)
کوک : چقدر پررویی! (زیر لب)
راه افتاد و منم پشت سرش رفتم .
در ماشین رو براش باز کردم . نشست و منم در رو بستم
بردمش دم خونه اش تا پیاده شه ؛ اما همینطور تو ماشین نشسته بود
هوف متنفرم که باید ۳۵ مین تا شرکت پیاده برم موتورم رو بردارم . اینم حالا شوخیش گرفته...
ویو کوک
وقتی رسیدم خونه رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و ولو شدم رو تخت . خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم ؛ این چند روز بشدت کار تو شرکت بود .
ساعت زنگ گذاشتم که یه ساعت دیگه بیدار شم .
خوابیده بودم اما با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم
به صفحه اش که نگاه کردم دیدم میا زنگ زده.
کوک : الو؟ بله؟(خوابالو)
میا : سلام جونگ کوکی . خواب بودی!؟(تعجب)
کوک : ن...نه نه بگو کارتو.
میا : میخواستم بگم کی میای شرکت؟ رییس کلافه شده و میخواد برگرده .
وقتی اینو گفت سریع بلند شدم و به ساعت نگاه کردم ؛ همش ۴۰ دقیقه فرصت داشتم تا برسم
کوک : آخخخخ...ببخشید ، تا ۴۰ دقیقه دیگه میام
میا : باش
گوشی رو قطع کردم و پریدم تو دستشویی
بعد از انجام کارام رفتم سمت کمد و یه لباس درست درمون انتخاب کردم .
یه هودی آبی با شلوار بگ مشکی پوشیدم و گوشیم رو برداشتم از خونه زدم بیرون
سوار موتور شدم و تا میتونستم گاز دادم
وقتی رسیدم شرکت هنوز ۱۰ دقیقه وقت داشتم ؛ انگار تازه ویندوزم بالا اومده بود...چرا من الان اومدم
من هنوز وقت داشتم ؛ پوففففف این رییس هم که حرفاش با رفتارش نمیخونه
بیخیال دوییدم تو شرکت . دنبال میا می گشتم که جیمین رو دیدم
کوک : آ...سلام جیمین شی
جیمین : او...سلام جونگ کوکی
کوک : رییس میدونی...کجاست؟(نفس نفس)
جیمین : کل راه و دوییدی؟
کوک : آ...ره
جیمین : برو کافه شرکت . اونجا میتونی پیداش کنی
کوک : اوکی
رفتم سمت پله ها و تا میتونستم سریع دوییدم . نمیخواستم باز بهم بپره
رسیدم کافه ؛ همه جا چشم میزدم اما نمیدیدمش .
که یهو...
ویو تهیونگ
نشسته بودم با گوشیم ور میرفتم که ناخودآگاه توجه ام رفت سمت پیشخوان
جونگ کوک نفس نفس میزد و دستاش رو گذاشته بود رو زانو هاش
تعجب کرده بودم ؛ مگه چقدر گذشت که این اومده؟؟
سعی کردم بی تفاوت باشم اما نمیتونستم
دستی براش تکون دادم که منو دید ؛ در حد چند ثانیه نگاهم به نگاهش گره خورد.
چه چشمای تیله ای خوشگلی داشت ...
سریع نسکافه ام رو برداشتم و پاشدم
رسید بهم
کوک : س...سلام قربان(نفس نفس)
ته : هوم... سلام (سرد)
کوک : ب...بفرمایید ، میا گفت که...میخواستین برگردین خونه
ته : خوبه که بهت گفته و الان اومدی(سرد)
کوک : چقدر پررویی! (زیر لب)
راه افتاد و منم پشت سرش رفتم .
در ماشین رو براش باز کردم . نشست و منم در رو بستم
بردمش دم خونه اش تا پیاده شه ؛ اما همینطور تو ماشین نشسته بود
هوف متنفرم که باید ۳۵ مین تا شرکت پیاده برم موتورم رو بردارم . اینم حالا شوخیش گرفته...
۳.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.