عسلم تو همیشه فقط یک طرفداری...
#عسلم_تو_همیشه_فقط_یک_طرفداری
#پارت_اول
همه بچه ها داشتن درموردش صحبت می کردن، هیچکس انتظار همچین چیزی رو نداشت. ا/ت با غرور و جذبه توی راهروی مدرسه قدم میزد و بچه ها با صورت های تعجب زده نگاهش میکردن. ا/ت وارد کلاس شد، با ورودش همه ی توجه ها جلب اون شد. ا/ت با غرور و سربلندی گفت :《دیگه قرار نیست بهتون آسون بگیرم.》و تک خنده ای کرد و از کلاس خارج شد.
________________________________________________________________________
فلش بک Flash back
زاویه دید ا/ت:
- هوا هنوز خیلی سرد نشده ولی خوبه که یک سویشرت همراهم باشه. نزدیک بود یادم بره عینکم. بهار کاری با من نداری؟
- نه پاندولا برو. فایتنگ!
- میبینمت.
با بهار خداحافظی کردم و از خونه بیرون رفتم. سوار مترو شدم اما مترو یه تکون شدید خورد و گوشیم افتاد زمین و شکست. من خیلی خوششانسم، مگه نه؟
بلاخره رسیدم و فهمیدم که دیر کردم. در زدم و وارد کلاس شدم.
خانم کیم (معلم درس تاریخ) : بفرمائید.
وارد کلاس شدم و خودم رو معرفی کردم و خانم کیم رو به به بچه ها گفت : 《ایشون دانش آموز انتقالی ا/ت هان هستن. راستی چرا دیر کردی؟》منم با خجالت و شرمندگی گفتم :《به مترو دیر رسیدم. عذر میخواهم، تکرار نمیشه.》یکدفعه یک پسر با صدای بلند داد زد :《مترو؟ چی هست؟ موندم بابام چه شکلی توی عقب مونده رو راه داده.》و صدای همهمه و قهقهه بچه ها بلند شد من از خجالت سرم رو پایین انداختم گونه هام سرخ شد و خانم کیم با عصبانیت روی میز ضربه زد و گفت :《ساکت!》بچهها ساکت شدن خانم کیم با آرامش رو به من گفت :《میتونی بری روی صندلی خالی کنار مین یونگی بشینی.》
پرش زمانی به پنج زنگ بعد : پایان زنگ ادبیات
زنگ خورد، داشتم وسایلم رو جمع میکردم که به یک دختر با موهای بلوند و پوست سفید برخورد کردم دختر گفت :《اوه عزیزم ببخشید. واقعا عذر میخوام.》دختر در حالی که وسایلم رو جمع می کرد گفت
-میگم جزوه جلسه های قبل رو میخوای؟ چیزای مهمی نبود اما خوبه که داشته باشیشون.
-ممنون میشم بهم بدیشون.
وسایلم رو بهم داد.
-من دا-سامم. گوشیت رو بده تا شمارم رو برات بزنم.
-اوه بابت وسایل ممنون. منم ا/ت هانم، خوشبختم. راستش امروز گوشیم شکسته باید تعمیرش کنم میشه رو یه کاغذ بنویسیش؟
-آره حتما.
دا-سام شمارش رو نوشت و خداحافظی کرد. منم رفتم خونه تکالیف ادبیات رو نوشتم، خیلی زیاد بودن معلمش خانم جئون هم خیلی بد اخلاق بود. مجبور شدم LSD گوشی رو عوض کنم، داغون شده بود. جزوه هایی که دا-سام نوشته بود رو رونویسی کردم و خوابیدم.
ادامه دارد...
#پارت_اول
همه بچه ها داشتن درموردش صحبت می کردن، هیچکس انتظار همچین چیزی رو نداشت. ا/ت با غرور و جذبه توی راهروی مدرسه قدم میزد و بچه ها با صورت های تعجب زده نگاهش میکردن. ا/ت وارد کلاس شد، با ورودش همه ی توجه ها جلب اون شد. ا/ت با غرور و سربلندی گفت :《دیگه قرار نیست بهتون آسون بگیرم.》و تک خنده ای کرد و از کلاس خارج شد.
________________________________________________________________________
فلش بک Flash back
زاویه دید ا/ت:
- هوا هنوز خیلی سرد نشده ولی خوبه که یک سویشرت همراهم باشه. نزدیک بود یادم بره عینکم. بهار کاری با من نداری؟
- نه پاندولا برو. فایتنگ!
- میبینمت.
با بهار خداحافظی کردم و از خونه بیرون رفتم. سوار مترو شدم اما مترو یه تکون شدید خورد و گوشیم افتاد زمین و شکست. من خیلی خوششانسم، مگه نه؟
بلاخره رسیدم و فهمیدم که دیر کردم. در زدم و وارد کلاس شدم.
خانم کیم (معلم درس تاریخ) : بفرمائید.
وارد کلاس شدم و خودم رو معرفی کردم و خانم کیم رو به به بچه ها گفت : 《ایشون دانش آموز انتقالی ا/ت هان هستن. راستی چرا دیر کردی؟》منم با خجالت و شرمندگی گفتم :《به مترو دیر رسیدم. عذر میخواهم، تکرار نمیشه.》یکدفعه یک پسر با صدای بلند داد زد :《مترو؟ چی هست؟ موندم بابام چه شکلی توی عقب مونده رو راه داده.》و صدای همهمه و قهقهه بچه ها بلند شد من از خجالت سرم رو پایین انداختم گونه هام سرخ شد و خانم کیم با عصبانیت روی میز ضربه زد و گفت :《ساکت!》بچهها ساکت شدن خانم کیم با آرامش رو به من گفت :《میتونی بری روی صندلی خالی کنار مین یونگی بشینی.》
پرش زمانی به پنج زنگ بعد : پایان زنگ ادبیات
زنگ خورد، داشتم وسایلم رو جمع میکردم که به یک دختر با موهای بلوند و پوست سفید برخورد کردم دختر گفت :《اوه عزیزم ببخشید. واقعا عذر میخوام.》دختر در حالی که وسایلم رو جمع می کرد گفت
-میگم جزوه جلسه های قبل رو میخوای؟ چیزای مهمی نبود اما خوبه که داشته باشیشون.
-ممنون میشم بهم بدیشون.
وسایلم رو بهم داد.
-من دا-سامم. گوشیت رو بده تا شمارم رو برات بزنم.
-اوه بابت وسایل ممنون. منم ا/ت هانم، خوشبختم. راستش امروز گوشیم شکسته باید تعمیرش کنم میشه رو یه کاغذ بنویسیش؟
-آره حتما.
دا-سام شمارش رو نوشت و خداحافظی کرد. منم رفتم خونه تکالیف ادبیات رو نوشتم، خیلی زیاد بودن معلمش خانم جئون هم خیلی بد اخلاق بود. مجبور شدم LSD گوشی رو عوض کنم، داغون شده بود. جزوه هایی که دا-سام نوشته بود رو رونویسی کردم و خوابیدم.
ادامه دارد...
۷۸۹
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.