با عکس ایزانا
فیک توکیو ریونجرز
پارت ۳
بعد از دیدن میتسویا و بقیه تو یه صدا از یکی میشنوی که میگه:اگه کسی بفهمه از آینده اومدم بد میشه تو مشکوک میشی و یه لبخند کوچیک میزنی و تاکمیچی میگه:چرا وایسادین بریم و یکم به تو زل میزنه و تو دلش میگه:چرا احساس میکنم دختره ذهنمو میخونه اگه میخونه لبخند بزنه و حرفش تموم میشه و یه لبخند کوچیک میزنی و به همه میگی:خدانگهدار همگی اگه شد فردا همو مبینیم(یکم بعد)شماها میرسید خونه البته دراکن و مایکی میان خونه تو هم یکم بعد تو با تلو تلو میای خونه و همه دراکن:حالت خوبه رینا؟ مامان:صدمه دیدی عزیزم مایکی قیافه ی ترس میگیره و چیزی نمیگه (رو مبل نشسته مایکی) یهو میوفتی رو شکم مایکی و همون جا بیهوش میشی بعد از ۱ ساعت بلاخره به هوش میای و میفهمی روی شکم مایکی(: افتادی و بعد میگی:متاسفم که افتادم روت مایکی مایکی:نه بابا چیزی نیست تو خودت حالت خوبه؟((:رینا:آره خوبم ممنونم(خب اسکلای منحرف بریم سراغ تاکمیچی اینا) تاکمیچی چشاش هنوز گرده چون فهمید که ذهنشو میخونی و ازین بابت ترسیده توهم که دیگه فهمیدی که اون از آینده اومده بعد مایکی با دراکن میرن خونه و مامانت از میپرسه که:چرا اومدی خونه انقدر تلو تلو میخوردی ها؟ رینا:خب یکی گولم زد تا کلی نوشیدنی بخورم و منم گول خوردم متاسفم مامان مامان:اشکالی نداره نکته ی اصلی اینه که حالت خوب باشه اوکی؟ رینا:اوهوم باشه مامان جون من برم که بخوابم شب خوش مامان:شب خوش دخترم(فردا صبح) میتسویا رو مبل کنار تختت نشسته و ازت چند تا سوال داره:رینا تو میتونی ذهن کسایی که بخوای رو بخونی؟ رینا:آ...آ...آره میخوای بخاطر این سرزنشم کنی؟ میتسویا:نه معلومه که نه یهو کوکونوی میاد تو اتاق و میاد سریع بغلت کنه(اسکل جزئیات فیک رو نخوندی مگه؟ برادرته برادررر) میگی اینجا چه خبره هردوتون باهم اومدین چیکار؟ کوکونوی:ببین آروم باش رینا اوکی؟ (ساعت ۵_صبح نه ها) تو میری بیرون و یکی تصادفی بهت تنه میزنه و میبینی که باجی و چیفویو باهم اومدن و سلام میکنین باجی:به به رینا بانو ازین ورا؟ رینا:گفتم صد بار رینا بانو صدام نکن:/ چیفویو:خب ما داریم میریم یه جایی تو هم میای؟ رینا:نه ممنون اومدم یکم هوا بخورم فقط
پارت ۳
بعد از دیدن میتسویا و بقیه تو یه صدا از یکی میشنوی که میگه:اگه کسی بفهمه از آینده اومدم بد میشه تو مشکوک میشی و یه لبخند کوچیک میزنی و تاکمیچی میگه:چرا وایسادین بریم و یکم به تو زل میزنه و تو دلش میگه:چرا احساس میکنم دختره ذهنمو میخونه اگه میخونه لبخند بزنه و حرفش تموم میشه و یه لبخند کوچیک میزنی و به همه میگی:خدانگهدار همگی اگه شد فردا همو مبینیم(یکم بعد)شماها میرسید خونه البته دراکن و مایکی میان خونه تو هم یکم بعد تو با تلو تلو میای خونه و همه دراکن:حالت خوبه رینا؟ مامان:صدمه دیدی عزیزم مایکی قیافه ی ترس میگیره و چیزی نمیگه (رو مبل نشسته مایکی) یهو میوفتی رو شکم مایکی و همون جا بیهوش میشی بعد از ۱ ساعت بلاخره به هوش میای و میفهمی روی شکم مایکی(: افتادی و بعد میگی:متاسفم که افتادم روت مایکی مایکی:نه بابا چیزی نیست تو خودت حالت خوبه؟((:رینا:آره خوبم ممنونم(خب اسکلای منحرف بریم سراغ تاکمیچی اینا) تاکمیچی چشاش هنوز گرده چون فهمید که ذهنشو میخونی و ازین بابت ترسیده توهم که دیگه فهمیدی که اون از آینده اومده بعد مایکی با دراکن میرن خونه و مامانت از میپرسه که:چرا اومدی خونه انقدر تلو تلو میخوردی ها؟ رینا:خب یکی گولم زد تا کلی نوشیدنی بخورم و منم گول خوردم متاسفم مامان مامان:اشکالی نداره نکته ی اصلی اینه که حالت خوب باشه اوکی؟ رینا:اوهوم باشه مامان جون من برم که بخوابم شب خوش مامان:شب خوش دخترم(فردا صبح) میتسویا رو مبل کنار تختت نشسته و ازت چند تا سوال داره:رینا تو میتونی ذهن کسایی که بخوای رو بخونی؟ رینا:آ...آ...آره میخوای بخاطر این سرزنشم کنی؟ میتسویا:نه معلومه که نه یهو کوکونوی میاد تو اتاق و میاد سریع بغلت کنه(اسکل جزئیات فیک رو نخوندی مگه؟ برادرته برادررر) میگی اینجا چه خبره هردوتون باهم اومدین چیکار؟ کوکونوی:ببین آروم باش رینا اوکی؟ (ساعت ۵_صبح نه ها) تو میری بیرون و یکی تصادفی بهت تنه میزنه و میبینی که باجی و چیفویو باهم اومدن و سلام میکنین باجی:به به رینا بانو ازین ورا؟ رینا:گفتم صد بار رینا بانو صدام نکن:/ چیفویو:خب ما داریم میریم یه جایی تو هم میای؟ رینا:نه ممنون اومدم یکم هوا بخورم فقط
۲.۶k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.