فیک جونگ کوک پارت ۴۱ (معشوقه)
جونگ کوک هم خندید بعد به من گفت که روی تخت بشینم بعد نخ و سوزن رو درست کرد و گفت :
جونگ کوک: تکون نخور تا برات بدوزمش
منم سری تکون دادم بعد دکمه رو گرفت و خواست بدوزه که جلوی لباسم رو باز کرد.
ا.ت: یاااا چیکار میکنی!
بعد دستشو پس زدم و جلوی لباسمو بستم.
ا.ت:اصلا نمیخواد تو برو بیرون خودم میدوزمش.
جونگ کوک:نه من برات میدوزم.
ا.ت:اصلا مگه تو دوختن هم بلدی؟!
جونگ کوک:اممم خب دیدی که سوزن رو چطور نخ کردم پس دوختن هم بلدم.😁
میدونستم داره الکی میگه با طرز سوزن گرفتنش هم معلوم بود که تا حالا سوزن تو دستش نگرفته.ولی از این کارش یکم بدم اومد درسته که من هیچوقت پسرعموم رو ندیدم ولی به هرحال اون شوهر آینده ی منه نه جونگ کوک پس نباید انقدر به من نزدیک بشه از این موضوع خوشم نمیاد من هرچقدر هم که جونگ کوک رو دوست داشته باشم که نمیشه بخاطر خودخواهی های من دوستی و رابطه و بابام و عموم رو خراب کنم تازه اونا باهم این قرار رو وقتی من بچه بودم گذاشتن معلوم نیست چقدر عموم و پسر عموم منتظر موندن گذاشتن.
ا.ت:نه نمیخواد برو بیرون.(اخم)
جونگ کوک:وقتی اخم میکنی خیلی کیوت میشی(خنده)
ا.ت:من شوخی ندارم کیوت هم نیستم بابت چند دقیقه پیش هم باید بگم که عذر میخوام که تو بقلت موندم و فک نکنم بتونم بیام خونت ببخشید حالا هم اگه میشه برو بیرون و راستی راجب اون حرفت....
جونگ کوک حرفشو قطع کرد وگفت:
جونگ کوک :کدوم حرف؟مگه من چه حرفی زدم که انقد ناراحت و عصبی شدی و اینطور باهام حرف میزنی چرا انقد باهام سردی منم دل دارم حتی اگه از من خوشت هم نیاد باز هم با این کارات داری قلبم رو میشکنی لطفا انقد سنگدل نباش ا.ت(بغض)
ا.ت: ببخشید واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم لطفا منو ببخش ولی حرف های من دلیل داره و اینجوری برای تو هم بهتره چون....چون....چون من.....اَه نمیتونم نمیتونم بگم.
چنگی به موهام زدم یعنی واقعا حق با پدرم بود که میگفت جونگ کوک از من خوشش میاد؟ اون راس میگفت نباید انقد به جونگ کوک نزدیک میشدم اگه قضیه ازدواجم رو بهش بگم قطعا قلبش میشکنه چون اون مثل تهیونگ نیس که درک کنه فقط به فکر خودشه و به من من بیچاره نیس.منی که مجبورم با پسرعموم ازدواج کنم پسری که هیچوقت ندیدمش ولی جونگ کوک ممکنه اگه اینو بهش بگم بلایی سر خودش بیاره! نه اون قطعا درک میکنه نباید فکر های بیخود کنم.
جونگ کوک:ا.ت تو چی بهم بگو چرا انگار تو و تهیونگ دارین یه چیزی رو ازم پنهان میکنید؟!(داد)
رفتم نزدیکش و بغلش کردم.....
جونگ کوک: تکون نخور تا برات بدوزمش
منم سری تکون دادم بعد دکمه رو گرفت و خواست بدوزه که جلوی لباسم رو باز کرد.
ا.ت: یاااا چیکار میکنی!
بعد دستشو پس زدم و جلوی لباسمو بستم.
ا.ت:اصلا نمیخواد تو برو بیرون خودم میدوزمش.
جونگ کوک:نه من برات میدوزم.
ا.ت:اصلا مگه تو دوختن هم بلدی؟!
جونگ کوک:اممم خب دیدی که سوزن رو چطور نخ کردم پس دوختن هم بلدم.😁
میدونستم داره الکی میگه با طرز سوزن گرفتنش هم معلوم بود که تا حالا سوزن تو دستش نگرفته.ولی از این کارش یکم بدم اومد درسته که من هیچوقت پسرعموم رو ندیدم ولی به هرحال اون شوهر آینده ی منه نه جونگ کوک پس نباید انقدر به من نزدیک بشه از این موضوع خوشم نمیاد من هرچقدر هم که جونگ کوک رو دوست داشته باشم که نمیشه بخاطر خودخواهی های من دوستی و رابطه و بابام و عموم رو خراب کنم تازه اونا باهم این قرار رو وقتی من بچه بودم گذاشتن معلوم نیست چقدر عموم و پسر عموم منتظر موندن گذاشتن.
ا.ت:نه نمیخواد برو بیرون.(اخم)
جونگ کوک:وقتی اخم میکنی خیلی کیوت میشی(خنده)
ا.ت:من شوخی ندارم کیوت هم نیستم بابت چند دقیقه پیش هم باید بگم که عذر میخوام که تو بقلت موندم و فک نکنم بتونم بیام خونت ببخشید حالا هم اگه میشه برو بیرون و راستی راجب اون حرفت....
جونگ کوک حرفشو قطع کرد وگفت:
جونگ کوک :کدوم حرف؟مگه من چه حرفی زدم که انقد ناراحت و عصبی شدی و اینطور باهام حرف میزنی چرا انقد باهام سردی منم دل دارم حتی اگه از من خوشت هم نیاد باز هم با این کارات داری قلبم رو میشکنی لطفا انقد سنگدل نباش ا.ت(بغض)
ا.ت: ببخشید واقعا نمیخواستم ناراحتت کنم لطفا منو ببخش ولی حرف های من دلیل داره و اینجوری برای تو هم بهتره چون....چون....چون من.....اَه نمیتونم نمیتونم بگم.
چنگی به موهام زدم یعنی واقعا حق با پدرم بود که میگفت جونگ کوک از من خوشش میاد؟ اون راس میگفت نباید انقد به جونگ کوک نزدیک میشدم اگه قضیه ازدواجم رو بهش بگم قطعا قلبش میشکنه چون اون مثل تهیونگ نیس که درک کنه فقط به فکر خودشه و به من من بیچاره نیس.منی که مجبورم با پسرعموم ازدواج کنم پسری که هیچوقت ندیدمش ولی جونگ کوک ممکنه اگه اینو بهش بگم بلایی سر خودش بیاره! نه اون قطعا درک میکنه نباید فکر های بیخود کنم.
جونگ کوک:ا.ت تو چی بهم بگو چرا انگار تو و تهیونگ دارین یه چیزی رو ازم پنهان میکنید؟!(داد)
رفتم نزدیکش و بغلش کردم.....
۴۳۴
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.