تو به من خندیدی و نمی دانستی

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

#حمید_مصدق
خرداد ١٣٤٣
دیدگاه ها (۱)

..این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده استکـــه بـــه عشق تو ق...

یه کاردستی دیواری!!!! خیلی باحال وجالبه... میتونید از سایت ز...

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد همه اندیشه ام اندیشه فرداست ...

.هرچند تو تا بودی خون ریختنی تر بوداز خواهر مغمومم سیگار تنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط