اسلاید دوم....وااااو
THE SPY🌘🖤
PART|21
با چیزی که دید ترسید،بیاقرار واقعا میتونست بگه که اون لحظه از اون پسر میترسید.
جونگکوک روی نیمکتی نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود و صورت و دستاش خونی بود.
آینه پشت سرش شکسته بود که حدس میزد صدای شکستن از همون بوده.
و چیز دیگهای که دید و باعث شد شوک بشه این بود که ....اونجا دوتا کیسه بوکس پاره شده بود؟
جیمین:وات د فاک!!(زمزمه)
بین دوراهی مونده بود
بره بیرون یا بره سمت پسر مو مشکی!؟
با اون وضعیتی که از پسر دید تصمیم گرفت سر جونش ریسک نکنه و بره سمت اتاق خودش، مخصوصا با اون شایعه هایی که دربارش شنیده بود و....شت همین الان یادش اومد
پسری که جلوش بود یک مرد و به فجیع ترین حالت ممکن به قتل رسونده بود.
اون...اون مرد و برعکس آویزون کرده بود و همهی اعضای بدنشو بیرون کشیده بود و تمام خون بدنش تخلیه شده بود.
سر اون صحنه جیمین واقعا کپ کرده بود،چون تاحالا هیچ جنازهای مثل اون ندیده بود.
خواست خیلی آروم و نامحسوس برگرده که پسر صداش زد
جونگکوک:کی بهت اجازه داده بیای داخل؟
جیمین پشتش بهش بود و یک پاش اومده بود بالا که گام برداره
وقتی فهمید که هیچ راه برگشتی نیست ،روی اون پاش چرخید و برگشت سمتش
پسر سرشو بالا آورده بود و بهش خیره شده بود
جیمین:آم...خب..چیزه یعنی...
جونگکوک سوالی نگاهش کرد
جیمین:میدونی منظورم اینه که...خوب صدا شکستن اومد...و منم ترسیدم و اومدم دنبال صدا...فکر نمیکردم اینجا باشی
جونگکوک:حالا که دیدی چه اتفاقی افتاده..برو بیرون
جیمین تا اون لحظه واقعا میخواست بره اما وقتی وضعیت پسر و لحن آرومش و دید مخصوصا بعد دعوایی که با تهیونگ داشت پشیمون شد.
جیمین:اما...اما تو زخمی شدی
جونگکوک:چیز مهمی نیست،برو
جیمین به حرفش اهمیتی نداد و رفت سمتش و نشست جلوی پاش
جونگکوک:چیکار میکنی؟... دیوونه شدی؟(با تعجب)
جملهی آخرو زمانی گفت که جیمین دستشو گذاشته بود روی زخم صورتش
جیمین:نه دیوونه نشدم،فقط میخوام بهت کمک کنم
جونگکوک:من احتیاجی به کمک ندارم(سرد)
و دست جیمین و از صورتش فاصله داد
جیمین:چرا؟من فقط میخوام بهت کمک کنم و این خواستهی خودمه نه چیزی که از طرف تو طلب شده باشه
جونگکوک: و من این خواستهی تورو نمیخوام
حمایت ؟💚
PART|21
با چیزی که دید ترسید،بیاقرار واقعا میتونست بگه که اون لحظه از اون پسر میترسید.
جونگکوک روی نیمکتی نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود و صورت و دستاش خونی بود.
آینه پشت سرش شکسته بود که حدس میزد صدای شکستن از همون بوده.
و چیز دیگهای که دید و باعث شد شوک بشه این بود که ....اونجا دوتا کیسه بوکس پاره شده بود؟
جیمین:وات د فاک!!(زمزمه)
بین دوراهی مونده بود
بره بیرون یا بره سمت پسر مو مشکی!؟
با اون وضعیتی که از پسر دید تصمیم گرفت سر جونش ریسک نکنه و بره سمت اتاق خودش، مخصوصا با اون شایعه هایی که دربارش شنیده بود و....شت همین الان یادش اومد
پسری که جلوش بود یک مرد و به فجیع ترین حالت ممکن به قتل رسونده بود.
اون...اون مرد و برعکس آویزون کرده بود و همهی اعضای بدنشو بیرون کشیده بود و تمام خون بدنش تخلیه شده بود.
سر اون صحنه جیمین واقعا کپ کرده بود،چون تاحالا هیچ جنازهای مثل اون ندیده بود.
خواست خیلی آروم و نامحسوس برگرده که پسر صداش زد
جونگکوک:کی بهت اجازه داده بیای داخل؟
جیمین پشتش بهش بود و یک پاش اومده بود بالا که گام برداره
وقتی فهمید که هیچ راه برگشتی نیست ،روی اون پاش چرخید و برگشت سمتش
پسر سرشو بالا آورده بود و بهش خیره شده بود
جیمین:آم...خب..چیزه یعنی...
جونگکوک سوالی نگاهش کرد
جیمین:میدونی منظورم اینه که...خوب صدا شکستن اومد...و منم ترسیدم و اومدم دنبال صدا...فکر نمیکردم اینجا باشی
جونگکوک:حالا که دیدی چه اتفاقی افتاده..برو بیرون
جیمین تا اون لحظه واقعا میخواست بره اما وقتی وضعیت پسر و لحن آرومش و دید مخصوصا بعد دعوایی که با تهیونگ داشت پشیمون شد.
جیمین:اما...اما تو زخمی شدی
جونگکوک:چیز مهمی نیست،برو
جیمین به حرفش اهمیتی نداد و رفت سمتش و نشست جلوی پاش
جونگکوک:چیکار میکنی؟... دیوونه شدی؟(با تعجب)
جملهی آخرو زمانی گفت که جیمین دستشو گذاشته بود روی زخم صورتش
جیمین:نه دیوونه نشدم،فقط میخوام بهت کمک کنم
جونگکوک:من احتیاجی به کمک ندارم(سرد)
و دست جیمین و از صورتش فاصله داد
جیمین:چرا؟من فقط میخوام بهت کمک کنم و این خواستهی خودمه نه چیزی که از طرف تو طلب شده باشه
جونگکوک: و من این خواستهی تورو نمیخوام
حمایت ؟💚
۱.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.