یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت سوم
یکی اومد داخل رختکن
ملکا:(با جیغ) کوری مگه نمیبینی دارم لباس عوض میکنم
هاکان:سری باش که عقب نیوفتی از بچه ها
ملکا:هااا جانم روانی لباس عوض میکنم مثل کودنا میاد داخل
وای خدایا اینجا که خونهی خاله نیست فراموش کرد بودم که اینجا ارتش هست
لباس رو پوشیدم رفتم بیرون دنبال سربازا رفتم
همه پشت سر هم وایستاده بودیم تا فرمانده بیاد
ملکا:نه بابا شوخیه
هاکان(فرمانده):ساکت
هاکان(با اخم):من فرمانده شما هستم امروز بهتون آموزش میدم از فردا خودتون انجام میدین
مرحله اول باز و بسته کردن تفنگ
زود باشین
از آنجا که قبلا فیلم دیده بودم بلد بودم سری بستم
ملکا:تمومش کردم
هاکان:دوباره باز کن و بسته کن
این دیگه کیه باز خدایا
ملکا:خوب تموم شد بستم
هاکان:دوباره
رمان ارتش
پارت سوم
یکی اومد داخل رختکن
ملکا:(با جیغ) کوری مگه نمیبینی دارم لباس عوض میکنم
هاکان:سری باش که عقب نیوفتی از بچه ها
ملکا:هااا جانم روانی لباس عوض میکنم مثل کودنا میاد داخل
وای خدایا اینجا که خونهی خاله نیست فراموش کرد بودم که اینجا ارتش هست
لباس رو پوشیدم رفتم بیرون دنبال سربازا رفتم
همه پشت سر هم وایستاده بودیم تا فرمانده بیاد
ملکا:نه بابا شوخیه
هاکان(فرمانده):ساکت
هاکان(با اخم):من فرمانده شما هستم امروز بهتون آموزش میدم از فردا خودتون انجام میدین
مرحله اول باز و بسته کردن تفنگ
زود باشین
از آنجا که قبلا فیلم دیده بودم بلد بودم سری بستم
ملکا:تمومش کردم
هاکان:دوباره باز کن و بسته کن
این دیگه کیه باز خدایا
ملکا:خوب تموم شد بستم
هاکان:دوباره
۱۰.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.