چند پارتی (درخواستی )
چند پارتی (درخواستی )
( وقتی دیر میای خونه اونم با لباس کوتاه و اون .....)
امروز به اسرار زیاد دوستت یعنی یونا تصمیم گرفتی به بار بری خیلی دلت نمیخواست اما چند بار درخواستش رو رد کرده بودی و اون هم توی هر زمان بهت کمک کرد پس تصمیم گرفتی درخواستش رو قبول کنی هیچ چیزی برات نگران کننده تر از لینو نبود میترسیدی متوجه بشه و دیگه نتونی ببینی ترس از دست دادن لینو برات مثل یک کابوس بود !
ولی به هر حال اون جوری که بهترین دوستت یعنی یونا بهت کمک کرد نمیتونستی درخواستش رو رد کنی ولی لینو همه چیز تو بود
از افکارت بیرون اومدی و نگاهی به ساعت انداختی هنوز نیم ساعت وقت داشتی و میتونستی آماده بشی تصمیم گرفتی از زمانت استفاده کنی و شروع به آرایش کردی آرایش ملایمی کردی تا زیادی توی چشم نباشی لباس مشکی زیبا که با پروانه ها نگینی تزیین شده بود عطر مورد علاقه ی همسرت گوشواره هات خیلی زیبا و حیرت آور بود داشتی بعد از پوشیدن دامنت به سمت کفشات رفتی و کفشات رو داخل پاهات کردی که یاد اولین دیدارت با لینو افتادی
(فلش بک به هشت سال پیش سئول .....)
وارد کلاس درس شدی و کنار یکی از دانش آموزان نشستی
خیلی خسته بودی امروز قرار بود معلم ریاضی سر کلاستون بیاد خیلی ها میگفتن پیر و چین و چروک داره !
خیلی های دیگه هم میگفتن جزو جذاب ترین مردای دنیاست !
ولی مشکل این بود از ریاضی متنفر بودی ولی خیلی دلت میخواست اون مرد رو ببینی خودتم علتش رو نمیدونستی چجوری داری زمان رو میگذرونی بلاخره اون پسر اومد خودت هم باورت نمیشد با اینکه اصلا به عشق اعتقادی نداشتی ولی واقعا عشق در نگاه اول امکان داره چجوری ممکنه آدمی که حتا یک بار هم توی زندگیت ندیدی عاشقش بشی بالاخره اون مرد لب باز کرد و با سردی تمام گفت
لینو :من معلم ریاضی شما هستم اسمم لی مین هو هستش خیلی خوب شروع میکنیم خودتون رو معرفی کنید
یکی از پرسرو صدا ترین و مغرور ترین دخترای کلاستون لب باز کرد و گفت
دختره :استاد شما زن و یا بچه و یا اصلا دوست دختر دارین ؟!
لینو خیلی خونسرد بود خودش هم از خداش بود جلوی دختری که هشت ساله داره تغیبش میکنه هشت ساله میدونه سایز کفشش چیه میدونه غذای مورد علاقش کیه میدونه تا حالا عاشق شده یا نه اون همه چیز رو میدونه در صورتی که اون دختر تا به حال حتی اسم اون پسر به گوشش هم نخورده درسته لینو خودش ریاضیش افتضاح بود اما فقط بخاطر اون دختر حاظر بود جونش رو هم فدا کنه حالا میخواد بگم اون دختر کی بود درسته اون دختر .......
(این داستان ادامه دارد .....)
مین سو
( وقتی دیر میای خونه اونم با لباس کوتاه و اون .....)
امروز به اسرار زیاد دوستت یعنی یونا تصمیم گرفتی به بار بری خیلی دلت نمیخواست اما چند بار درخواستش رو رد کرده بودی و اون هم توی هر زمان بهت کمک کرد پس تصمیم گرفتی درخواستش رو قبول کنی هیچ چیزی برات نگران کننده تر از لینو نبود میترسیدی متوجه بشه و دیگه نتونی ببینی ترس از دست دادن لینو برات مثل یک کابوس بود !
ولی به هر حال اون جوری که بهترین دوستت یعنی یونا بهت کمک کرد نمیتونستی درخواستش رو رد کنی ولی لینو همه چیز تو بود
از افکارت بیرون اومدی و نگاهی به ساعت انداختی هنوز نیم ساعت وقت داشتی و میتونستی آماده بشی تصمیم گرفتی از زمانت استفاده کنی و شروع به آرایش کردی آرایش ملایمی کردی تا زیادی توی چشم نباشی لباس مشکی زیبا که با پروانه ها نگینی تزیین شده بود عطر مورد علاقه ی همسرت گوشواره هات خیلی زیبا و حیرت آور بود داشتی بعد از پوشیدن دامنت به سمت کفشات رفتی و کفشات رو داخل پاهات کردی که یاد اولین دیدارت با لینو افتادی
(فلش بک به هشت سال پیش سئول .....)
وارد کلاس درس شدی و کنار یکی از دانش آموزان نشستی
خیلی خسته بودی امروز قرار بود معلم ریاضی سر کلاستون بیاد خیلی ها میگفتن پیر و چین و چروک داره !
خیلی های دیگه هم میگفتن جزو جذاب ترین مردای دنیاست !
ولی مشکل این بود از ریاضی متنفر بودی ولی خیلی دلت میخواست اون مرد رو ببینی خودتم علتش رو نمیدونستی چجوری داری زمان رو میگذرونی بلاخره اون پسر اومد خودت هم باورت نمیشد با اینکه اصلا به عشق اعتقادی نداشتی ولی واقعا عشق در نگاه اول امکان داره چجوری ممکنه آدمی که حتا یک بار هم توی زندگیت ندیدی عاشقش بشی بالاخره اون مرد لب باز کرد و با سردی تمام گفت
لینو :من معلم ریاضی شما هستم اسمم لی مین هو هستش خیلی خوب شروع میکنیم خودتون رو معرفی کنید
یکی از پرسرو صدا ترین و مغرور ترین دخترای کلاستون لب باز کرد و گفت
دختره :استاد شما زن و یا بچه و یا اصلا دوست دختر دارین ؟!
لینو خیلی خونسرد بود خودش هم از خداش بود جلوی دختری که هشت ساله داره تغیبش میکنه هشت ساله میدونه سایز کفشش چیه میدونه غذای مورد علاقش کیه میدونه تا حالا عاشق شده یا نه اون همه چیز رو میدونه در صورتی که اون دختر تا به حال حتی اسم اون پسر به گوشش هم نخورده درسته لینو خودش ریاضیش افتضاح بود اما فقط بخاطر اون دختر حاظر بود جونش رو هم فدا کنه حالا میخواد بگم اون دختر کی بود درسته اون دختر .......
(این داستان ادامه دارد .....)
مین سو
۷.۸k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.