I hate you
part ①①
هیون: میشه برید لطفا تروجون هرکس که دوست دارید برد خونه هاتون
هیونا: هیون چی شده چرا باید بریم
هیون: من...... من حالم خوب نیست
سوجون: برنامتو کنار بزار
بردمشون تو اتاقم و با سیلی از برگه مواجهشون کردم
هیون: الان بگید برناممو کنار بزارم بیاین اینم انبار بیان کتابای خالوی حل نشده برگیه های سالم فقط برید من کار دارم خوابم میاد دارم از تب میسوزم بیماریم شروع شده برای هیچ کس کافی نیستم احساس اضافی بودن زهم دست داده بخاطر مشغله هام هژچ کاری نمیتونم بکنم زنگدگیم شده پر از کار
یونگبوک: ولم کن" داد "
رفتم بالا و یه مشت زدم تو صورت سوهو
یونگبوک: هیونجین " گریه"
مدیر: فقط ظاهری خوبی درونی نابودی
سوهو: ولم کن مردک
از پنجره پرتش کردم پایین همه رو بیرون کردم یونگبوک نشسته بود رو مبل پایین رفتم محکم بغلس کردم و بردمش اتاق ته راهرو و باهم خوابیدیدم
صبح روز بعد
بیدار شدم دیدم همه بالا سرمن و یونگبوک بغلم کرده و هنوز خوابه
سوا: چطوری
مارا: حالت اوکیه؟
حالم بد شد دستمو گذاشتم جلو دهنم و رفتم دست شویی و خون بالا اوردم
هیونا: هیونجین خوبی
دهنمو شستم و رفتم بیرون
هیون: اره خوبم
یونگبوکو بلند کردم بردمش گذاشتمش رو تخت خودم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و کیفمو برداشتم به همراه گوشیم و رفتم کافه
اسامی: سلام رئیس
هیون: سفارش اون میزو اون میزو ببر
تا ساعت ۴ بعد از ظهر تو کافه بودم بعد رفتم سه تا باشگاهام تا ساعت ۸ شب بعد رفتم پیش روانشناس و تغریبا ساعتای ۱۲ برگشتم خونه و رفتم سراغ درسام بعدش رفتم تو اتاق یونگبوک که یه نامه و انگشترشو دیدم
نامه: الان که اینو میخونی تازه از کارات دل کندی و اوندی سراغ من اما شاید من کسیم که خیلی شکنجه میشده اما نیاز به توجه دارم ت. رابطه ی ما هیچی نبود پس بهتره جداش کنیم امیدوارم زخاطر من ناراحت نشی
ـــ لی یونگبوک
هیون: درسته برا تو هیچی نبود ولی برا من همه چیز بود
تمام چراغا رو خاموش کردم درارو قفل کردم و خودمو تو اتاقم حبس کردم
۳ سال بعد
یه توضیح کوتاه یونگبوک کلا عوض شده خیلی شرو شیطون شده هیون با همه قطع ارتبات کرده و هیچ کس ازش خبر نداره تو خونه ادامه ی تحصیلشو میده و قطب به کلاسای بوکسرو کاراته و ژیمناستیک میره حتی کافه رو به اسم هیونا زده و دیگه نمیره بعد از رفتن یونگبوک نابود شده و ترجیحش دور بودن از اجتماعه خیلی افسرده شده و فقط خودشو با سیگار اروم میکنه
ویوی هیون
چرا تمه چیز اینطور پیط میره چرا باید درسمو وسط سال تموم کنن
هیون: چرا اینطور میکنید همتون مگه وسط سال نیست من هنوز باید ۱ سالو نیم دیگه درس بخونم" سرد"
نامو: جناب شما بخاطر هوش بالاتون همه چیزو بلدین لازم به ما نیست
هیون:
هیون: میشه برید لطفا تروجون هرکس که دوست دارید برد خونه هاتون
هیونا: هیون چی شده چرا باید بریم
هیون: من...... من حالم خوب نیست
سوجون: برنامتو کنار بزار
بردمشون تو اتاقم و با سیلی از برگه مواجهشون کردم
هیون: الان بگید برناممو کنار بزارم بیاین اینم انبار بیان کتابای خالوی حل نشده برگیه های سالم فقط برید من کار دارم خوابم میاد دارم از تب میسوزم بیماریم شروع شده برای هیچ کس کافی نیستم احساس اضافی بودن زهم دست داده بخاطر مشغله هام هژچ کاری نمیتونم بکنم زنگدگیم شده پر از کار
یونگبوک: ولم کن" داد "
رفتم بالا و یه مشت زدم تو صورت سوهو
یونگبوک: هیونجین " گریه"
مدیر: فقط ظاهری خوبی درونی نابودی
سوهو: ولم کن مردک
از پنجره پرتش کردم پایین همه رو بیرون کردم یونگبوک نشسته بود رو مبل پایین رفتم محکم بغلس کردم و بردمش اتاق ته راهرو و باهم خوابیدیدم
صبح روز بعد
بیدار شدم دیدم همه بالا سرمن و یونگبوک بغلم کرده و هنوز خوابه
سوا: چطوری
مارا: حالت اوکیه؟
حالم بد شد دستمو گذاشتم جلو دهنم و رفتم دست شویی و خون بالا اوردم
هیونا: هیونجین خوبی
دهنمو شستم و رفتم بیرون
هیون: اره خوبم
یونگبوکو بلند کردم بردمش گذاشتمش رو تخت خودم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و کیفمو برداشتم به همراه گوشیم و رفتم کافه
اسامی: سلام رئیس
هیون: سفارش اون میزو اون میزو ببر
تا ساعت ۴ بعد از ظهر تو کافه بودم بعد رفتم سه تا باشگاهام تا ساعت ۸ شب بعد رفتم پیش روانشناس و تغریبا ساعتای ۱۲ برگشتم خونه و رفتم سراغ درسام بعدش رفتم تو اتاق یونگبوک که یه نامه و انگشترشو دیدم
نامه: الان که اینو میخونی تازه از کارات دل کندی و اوندی سراغ من اما شاید من کسیم که خیلی شکنجه میشده اما نیاز به توجه دارم ت. رابطه ی ما هیچی نبود پس بهتره جداش کنیم امیدوارم زخاطر من ناراحت نشی
ـــ لی یونگبوک
هیون: درسته برا تو هیچی نبود ولی برا من همه چیز بود
تمام چراغا رو خاموش کردم درارو قفل کردم و خودمو تو اتاقم حبس کردم
۳ سال بعد
یه توضیح کوتاه یونگبوک کلا عوض شده خیلی شرو شیطون شده هیون با همه قطع ارتبات کرده و هیچ کس ازش خبر نداره تو خونه ادامه ی تحصیلشو میده و قطب به کلاسای بوکسرو کاراته و ژیمناستیک میره حتی کافه رو به اسم هیونا زده و دیگه نمیره بعد از رفتن یونگبوک نابود شده و ترجیحش دور بودن از اجتماعه خیلی افسرده شده و فقط خودشو با سیگار اروم میکنه
ویوی هیون
چرا تمه چیز اینطور پیط میره چرا باید درسمو وسط سال تموم کنن
هیون: چرا اینطور میکنید همتون مگه وسط سال نیست من هنوز باید ۱ سالو نیم دیگه درس بخونم" سرد"
نامو: جناب شما بخاطر هوش بالاتون همه چیزو بلدین لازم به ما نیست
هیون:
۲.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.