وقتی اومدید ایران part:2
دیدیم ک....یه لشکر آدم ریخته خونمون.از خواهرم شوهرش و بچش گرفته تا طایفه شوهر خواهرم
تهیونگ با. دیدن اون همه افراد پشماش ریخته بود نمی دونست چی بگه آخه حق نداشت بیشتر از ۵۰ تا آدم تو خونه بودن
خواهر ا.ت:واییییییییییی خوش اومدی ا.ت و شوهرش
ا.ت و ته:ممنون
ته:اینا کین ا.ت(کره ای)
ا.ت:طایفه من(کره ای)
ته:جان من(کره ای)
ا.ت:این تازه فقط طایفه مادریمه هعی(کره ای)
ته:نمی دونستم یه لشکرید(کره ای)
دایی ا.ت:بسته بسته چینی حرف نزنید ما خیلی گشنمونه لیلا(خواهر ا.ت)پاشو سفره رو بنداز
لیلا:چشم
لیلا و زندایی اینا سفره رو انداختن مامانم بازم شاهکار کرده بود وای چقدر دلم تنگ شده بود برای بوی این غذا
ا.ت:وای مامان بازم شاهکار کردی
مامان ا.ت:بخور نوش جانت
پدر ا.ت:خب همه نوش جان کنید
سر سفره نشسته بودیم همه داشتن غذاشونو می خوردن تهیونگ اولین بارش بود غذای ایرانی می خورد و معلومبود خوشش اومده
مامان ا.ت:چطوره پسرم خوشمزس
تهیونگ:اوممم عالیه
مامان ا.ت:نوش جانت بازم برات بریزم
تهیونگ:نه ممنون زیاد خوردم فردا منجیرم پدرم رو درمیاره
بعد از غذا بلند شدیم و سفره رو جمع کردیم تهیونگ طبق عادتش بلند شد و کمکم کرد که پسر دایی لوسم شروع کرد به زر زدن
پسر دایی ا.ت:واییییییییییی شوهر خاله چه داماد زن ذلیلی داری
تهیونگ با شنیدن این حرف برق از سرش پرید تهیونگ خیلی از این حرفا بدش میاد
برگشت بهش گفت
ته:متاسفانه ذهن من مثل تو خراب نیست از کی کمک کردن به زن آدم میشه زن ذلیلی
پسر دایی ا.ت:هوووووو چته جو گرفتت
ته:کاری نکن جو گرفتن رو نشونت بدم
نزدیک بود دعوا بشه که بابام گفت........
بابا ا.ت:بسته هعی هیچی نمی گم
تهیونگ:شرمنده
بابا ا.ت:نه دشمنت شرمنده
کلی کار کردم و مث سگ خسته شدم برداشتم بعد از کلی کار نشستم که کل فامیل آماده رفتن شدن بعد از خداحافظی و بدرقه اونا رو مبل پخش شدم
ا.ت:واییییییییییی کمرم خدایا پوستم کنده شد
شوهر خواهر ا.ت:مگه اونجا کار نمی کنی
ا.ت:من از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۸ شب پشت کامپیوترم معلومه کار نمی کنم
خواهر ا.ت:پس برا همون تنبل شدی
بعد از کلی حرف بالاخره رضایت دادن بخوابیم خواهرم.و شوهرش مثل چی همیشه تو خونه بابام بودن از دست اینا هعی🗿
با ته رفتیم تو اتاق من در اتاق رو که باز کردم کل خاطراتم اومد تو سرم پلی شد.
تهیونگ:اینا عکس های تو ان
ا.ت:نه اونا رو نگاه نکن اونجا خیلی زشتم
تهیونگ:نههههههه کیوتی
ا.ت:هعی ببین اینجا چی هست لباسای قدیمیم هنوز هستن ته لباسات رو عوض کن تا بخوابیم
تهیونگ:باشه
تهیونگ رفت و لباسش رو عوض کرد و اومد سر تخت کنارم دراز کشید تا سرمون به بالش رسید گرفتیم خوابیدیم
فردا صبح
تو خواب ناز بودیم که با در زدن مکرر شوهر خواهرم از خواب بیدار شدیم
ا.ت:اوفففف چی می خوای
شوهرخواهر ا.ت:بیا می خوان صبحونه بخورن و برید گردش
بلند شدیم به نوبت رفتیم دستشویی و دست و صورتمون رو شستیم و رفتیم نشستیم برا صبحانه داشتیم صبحانه می خوردیم که ....
تهیونگ با. دیدن اون همه افراد پشماش ریخته بود نمی دونست چی بگه آخه حق نداشت بیشتر از ۵۰ تا آدم تو خونه بودن
خواهر ا.ت:واییییییییییی خوش اومدی ا.ت و شوهرش
ا.ت و ته:ممنون
ته:اینا کین ا.ت(کره ای)
ا.ت:طایفه من(کره ای)
ته:جان من(کره ای)
ا.ت:این تازه فقط طایفه مادریمه هعی(کره ای)
ته:نمی دونستم یه لشکرید(کره ای)
دایی ا.ت:بسته بسته چینی حرف نزنید ما خیلی گشنمونه لیلا(خواهر ا.ت)پاشو سفره رو بنداز
لیلا:چشم
لیلا و زندایی اینا سفره رو انداختن مامانم بازم شاهکار کرده بود وای چقدر دلم تنگ شده بود برای بوی این غذا
ا.ت:وای مامان بازم شاهکار کردی
مامان ا.ت:بخور نوش جانت
پدر ا.ت:خب همه نوش جان کنید
سر سفره نشسته بودیم همه داشتن غذاشونو می خوردن تهیونگ اولین بارش بود غذای ایرانی می خورد و معلومبود خوشش اومده
مامان ا.ت:چطوره پسرم خوشمزس
تهیونگ:اوممم عالیه
مامان ا.ت:نوش جانت بازم برات بریزم
تهیونگ:نه ممنون زیاد خوردم فردا منجیرم پدرم رو درمیاره
بعد از غذا بلند شدیم و سفره رو جمع کردیم تهیونگ طبق عادتش بلند شد و کمکم کرد که پسر دایی لوسم شروع کرد به زر زدن
پسر دایی ا.ت:واییییییییییی شوهر خاله چه داماد زن ذلیلی داری
تهیونگ با شنیدن این حرف برق از سرش پرید تهیونگ خیلی از این حرفا بدش میاد
برگشت بهش گفت
ته:متاسفانه ذهن من مثل تو خراب نیست از کی کمک کردن به زن آدم میشه زن ذلیلی
پسر دایی ا.ت:هوووووو چته جو گرفتت
ته:کاری نکن جو گرفتن رو نشونت بدم
نزدیک بود دعوا بشه که بابام گفت........
بابا ا.ت:بسته هعی هیچی نمی گم
تهیونگ:شرمنده
بابا ا.ت:نه دشمنت شرمنده
کلی کار کردم و مث سگ خسته شدم برداشتم بعد از کلی کار نشستم که کل فامیل آماده رفتن شدن بعد از خداحافظی و بدرقه اونا رو مبل پخش شدم
ا.ت:واییییییییییی کمرم خدایا پوستم کنده شد
شوهر خواهر ا.ت:مگه اونجا کار نمی کنی
ا.ت:من از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۸ شب پشت کامپیوترم معلومه کار نمی کنم
خواهر ا.ت:پس برا همون تنبل شدی
بعد از کلی حرف بالاخره رضایت دادن بخوابیم خواهرم.و شوهرش مثل چی همیشه تو خونه بابام بودن از دست اینا هعی🗿
با ته رفتیم تو اتاق من در اتاق رو که باز کردم کل خاطراتم اومد تو سرم پلی شد.
تهیونگ:اینا عکس های تو ان
ا.ت:نه اونا رو نگاه نکن اونجا خیلی زشتم
تهیونگ:نههههههه کیوتی
ا.ت:هعی ببین اینجا چی هست لباسای قدیمیم هنوز هستن ته لباسات رو عوض کن تا بخوابیم
تهیونگ:باشه
تهیونگ رفت و لباسش رو عوض کرد و اومد سر تخت کنارم دراز کشید تا سرمون به بالش رسید گرفتیم خوابیدیم
فردا صبح
تو خواب ناز بودیم که با در زدن مکرر شوهر خواهرم از خواب بیدار شدیم
ا.ت:اوفففف چی می خوای
شوهرخواهر ا.ت:بیا می خوان صبحونه بخورن و برید گردش
بلند شدیم به نوبت رفتیم دستشویی و دست و صورتمون رو شستیم و رفتیم نشستیم برا صبحانه داشتیم صبحانه می خوردیم که ....
۸.۹k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.