تک پارتی(درخواستی)
#تکپارتی #تک_پارتی
#درخواستی
#بومگیو
♡وقتی موقع قلدری دیدتت...¿
علامت ا.ت+ علامت بومگیو_
ویو یورآ؛
دستاتو التماس آور جلو آوردی و با گریه که نمیتونستی کلماتو درست به زبون بیاری گفتی:لطفا...خواهش میکنم منو نزنید هر کاری خواستین انجام میدم هقق درد میکنه هقق خواهش..
با دوباره فرود امدن چوپ به صورتت لپت و کناره چشمت پاره شد و خون رو صورتت جاری..
*گوه نخور باید حرصمو خالی کنم!
چوپو بالا آورد خواست دوباره بزنتت که..
_تمومش کنید!(داد با حالت عصبانی)
سه تا قلدر همزمان برگشتن سمت بومگیو و از آنجایی که سه تاشونم دختر بودن میدونستن بومگیو نمیتونه بزنشون با خیال راحت خندیدن..
و دوباره برگشتن سمت تو خواستن دوباره بزنتن که...
_فک میکنین نمیتونم بزنمتون؟؟
بعد از اتمام حرفش چوپی از زمین برداشت و به طرف قلدرا امد..
که زود سه تاشونم با تمام توانشون فرار کردن بومگیو خواست دنبالشون بره که با صدای گریه ا.ت متوقف شد..
زود برگشت سمتش و جلوش زانو زد موهاشو از صورت خوشگلش که کلی خون آلود شده بود کنار زد و با بغض بهش خیره شد..
+ا.ت اینجام دیگه نترس هوم؟
_ب...وم..گیو هقق درد...دارم هقق
دستاشو دور کمرت حلقه کردم و آروم نوازش وار دستتو پشت کمرت کشید..
_اینجام ا.ت اینجام عزیزم دیگه نترس!
کمی آروم شده بودی اون مثل یه ارامش بود واست و خیلیم دوسش داشتی ولی جرئت اعتراف احساساتتو نداشتی..
بومگیو ازت جدا شد و بدون مقدمه ای شروع کرد به حرف زدن..
_باهام قرار بذار...عاشقم شو مال من باش تا بتونم ازت محافظت کنم!
لبخندی از ذوق با تمام دردی که داشتی زدی و گفتی:همین الانشم عاشفتم بومگیو!
تعجب آور بهت خیره شد که دستاتو دور گردنش حلقه زدی و لباتو آروم گذاشتی رو لباش ولی با درد لبت زود ازش جدا شدی..
_ا.تت حالت خوبهههه؟
خندیدی و گفتی:اره خوبم،لبت خونی شده بذار پاک کنم..
دستتو از گردنش باز کرده و به لبش رسوندی خواستی پاک کنی که دستتو تو هوا گرفت و بدون مقدمه ای لبشو آروم گذاشت رو لبت ولی عمیق بوسید!
بعد از چند دقیقه ای ازت جدا شد حالا کل لبش خونی شده بود..
+بومگیو لبت..
_طعم لبت اینقد خوبه که میتونم صد ها سال با همین خون تو لبت ببوسمت!
. . . The end . . .
{بد شد نه؟به بزرگی خودتون ببخشید:)}
#نوشتهِ_یورآ
#درخواستی
#بومگیو
♡وقتی موقع قلدری دیدتت...¿
علامت ا.ت+ علامت بومگیو_
ویو یورآ؛
دستاتو التماس آور جلو آوردی و با گریه که نمیتونستی کلماتو درست به زبون بیاری گفتی:لطفا...خواهش میکنم منو نزنید هر کاری خواستین انجام میدم هقق درد میکنه هقق خواهش..
با دوباره فرود امدن چوپ به صورتت لپت و کناره چشمت پاره شد و خون رو صورتت جاری..
*گوه نخور باید حرصمو خالی کنم!
چوپو بالا آورد خواست دوباره بزنتت که..
_تمومش کنید!(داد با حالت عصبانی)
سه تا قلدر همزمان برگشتن سمت بومگیو و از آنجایی که سه تاشونم دختر بودن میدونستن بومگیو نمیتونه بزنشون با خیال راحت خندیدن..
و دوباره برگشتن سمت تو خواستن دوباره بزنتن که...
_فک میکنین نمیتونم بزنمتون؟؟
بعد از اتمام حرفش چوپی از زمین برداشت و به طرف قلدرا امد..
که زود سه تاشونم با تمام توانشون فرار کردن بومگیو خواست دنبالشون بره که با صدای گریه ا.ت متوقف شد..
زود برگشت سمتش و جلوش زانو زد موهاشو از صورت خوشگلش که کلی خون آلود شده بود کنار زد و با بغض بهش خیره شد..
+ا.ت اینجام دیگه نترس هوم؟
_ب...وم..گیو هقق درد...دارم هقق
دستاشو دور کمرت حلقه کردم و آروم نوازش وار دستتو پشت کمرت کشید..
_اینجام ا.ت اینجام عزیزم دیگه نترس!
کمی آروم شده بودی اون مثل یه ارامش بود واست و خیلیم دوسش داشتی ولی جرئت اعتراف احساساتتو نداشتی..
بومگیو ازت جدا شد و بدون مقدمه ای شروع کرد به حرف زدن..
_باهام قرار بذار...عاشقم شو مال من باش تا بتونم ازت محافظت کنم!
لبخندی از ذوق با تمام دردی که داشتی زدی و گفتی:همین الانشم عاشفتم بومگیو!
تعجب آور بهت خیره شد که دستاتو دور گردنش حلقه زدی و لباتو آروم گذاشتی رو لباش ولی با درد لبت زود ازش جدا شدی..
_ا.تت حالت خوبهههه؟
خندیدی و گفتی:اره خوبم،لبت خونی شده بذار پاک کنم..
دستتو از گردنش باز کرده و به لبش رسوندی خواستی پاک کنی که دستتو تو هوا گرفت و بدون مقدمه ای لبشو آروم گذاشت رو لبت ولی عمیق بوسید!
بعد از چند دقیقه ای ازت جدا شد حالا کل لبش خونی شده بود..
+بومگیو لبت..
_طعم لبت اینقد خوبه که میتونم صد ها سال با همین خون تو لبت ببوسمت!
. . . The end . . .
{بد شد نه؟به بزرگی خودتون ببخشید:)}
#نوشتهِ_یورآ
۶.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.