تک پارتی
تک پارتی کوکـ
+با کمال میل
اونا دست تو دست هم وارد عمارت شدند و یک میز رو انتخاب کردند و نشستند. گارسون اومد و اون دوتا شراب قرمزو از توی سینی برداشتند و مشغول خوردن بودند. ا/ت نگاه های سنگینی رو روی خودش حس میکرد که خیلی اذیتش میکرد. موضوعو به کوک گفت:
+میگما کوکی
_هوم
+من معذبم
_چرا؟
+نمیدونم نگاه های سنگین بقیه رو روی خودم حس میکنم
_میخوای بریم خونه؟
+اوهوم
(ویو کوک)
منو ا/ت باهم بلند شدیم و به سمت در خروجی عمارت رفتیم که اون زنه ی هرزه جلومونو گرفت.(علامت یونا*و بچه ها اسلاید دوم مثلا یوناست)
*عشقم کجا میری؟ این هرزه کیه؟
_بهتره حرف دهنتو بفهمی اون دو ساله که با من ازدواج کرده
*عاااا بیخیال ددی
+چی؟ ددی؟ کوک این زن چی میگه؟
_هیچی اون یه هرزه بیشتر نیست بهتره زود تر بریم
*عاا ددی منو اینجوری معرفی میکنی؟ ببین هرزه جون بهتره از عشق من فاصله بگیری وگرنه بد میبینی
+(با گریه) کوک مگه من چیکارت کرده بودم که اینکارو با من کردی؟ هااا؟
_بهتره فعلا صحبت نکنیم توی راه برات میگم همونطور که قول داده بودم
*ددی اخه یهویی که نمیتونی بزاری بری
_خفه شو هرزه ی آشغال.ا/ت بریم
اونا به سمت ماشین رفتند و ا/ت توی راه فقط گریه میکرد. اونا به خونه رسیدند و ا/ت بلافاصله به اتاق خواب رفت و روی تخت دراز کشید و ملافه رو روی خودش کشید و مشغول گریه کردن شد.
کوک هم بلافاصله وارد اتاق شد.
_عشقم چرا داری گریه میکنی؟ من توی زندگیم بغیر از تو با کسی رابطه ای نداشتم و اون دختره ی هرزه اسمش یونا ست... من میخ...(حرفش قطع شد)
+دیگه نمیخوام چیزی بشنوم...
_اما تو نمیتونی نزاری که من توضیح بدم چون این مسئله خیلی خیلی مهمه
+خب پس بگو. چرا اون موقع بحث پدرتو پیش کشیدی؟ ها؟ ربط پدرت به یونا چیه؟
_آماده ای برای شنیدنش؟
+خیلی بده؟
_اوهوم و من هرشب وقتی تو خواب بودی بخاطر این موضوع گریه میکردم چون نمیتونستم قبول کنم شاید الانم در هین حرف زدنم گریم بگیره و کنترل اشکام سخت بشه
+من مشکلی دارم؟ مریضم؟ دیگه نمیتونم زندگی کنم؟
_دور از جونت
+پس بگو
_(صداشو صاف میکنه) من بحث اون مرد که پدرم نیستو پیش کشیدم چون... چون... خب... همه چی زیر سر اونه.
+دقیقا چی زیر سر اونه؟
_ماجرای یونا
+خب ادامه بده
_همونطور که میدونی اون رئیس بزرگترین باند مافیای کُره ست و من در مقابل اون و قدرتش هیچی نیستم.
+منظورت چیه؟
_قرار بود هیچوقت اینو بهت نگم ولی نمیتونم بزارم غصه بخوری...من قراره از تو... خب...(با گریه) جدا بشم...
+چ... چ... چی؟
_خب اون منو تهدید به کشتن تو کرد... اون گف باید با یونا ازدواج کنی...(اینجارو با گریه و داد میگه) اما من نمیخوام... من عاشقتم لعنتی... نمیتونم تورو دور از خودم تصور کنم... نمیشه...
+مگه الکیهههه؟(با گریه ی شدید) من بدون تو میمیرم... ما دوساله ازدواج کردیم یعنی چییییی؟ بخدا اگه بخوای بخاطر من از هم جدا بشیم خودمو میکشم... به جون خودت که میخوام دنیام نباشه راست میگمممم
_اما نمیشه... ما...مجبوریم!
+چطوری میتونی انقدر راحت این حرفو بزنی؟ هااا؟ اگه بخاطر من این رابطه رو خراب کنی هیچوقت نمیبخشمت که هیچ، خودمم میکشم بجای اینکه توسط اونا کشته بشم...
_الان عصبانی هستی و نمیفهمی داری چی میگی
+اگه آرومم بودم همینارو میگفتم
_اما...
+اما بی اما... من وقتی به جون تو قسم میخورم یعنی کاملاِ کاملاِ کاملا، راست گفتم
_اما این بی رحمیه بزرگیه که من بخوام در حق تو بکنم
+بی رحمیه بزرگ تو در حق من اینه که منو تنها بزاری و خودتو مجبور به یک ازدواج کنی
_.....
+دیگه حرف نزن و پاشو دست و صورتتو بشور و نگران نباش.
_اما من نمیتونم نگران نباشم. عشقم و دلیل زندگیمو جلوی چشمام بکشند و من نگران نباشم؟
خماریییی🙂😂البته نگران نباشید چون من زود به زود میزارم
+با کمال میل
اونا دست تو دست هم وارد عمارت شدند و یک میز رو انتخاب کردند و نشستند. گارسون اومد و اون دوتا شراب قرمزو از توی سینی برداشتند و مشغول خوردن بودند. ا/ت نگاه های سنگینی رو روی خودش حس میکرد که خیلی اذیتش میکرد. موضوعو به کوک گفت:
+میگما کوکی
_هوم
+من معذبم
_چرا؟
+نمیدونم نگاه های سنگین بقیه رو روی خودم حس میکنم
_میخوای بریم خونه؟
+اوهوم
(ویو کوک)
منو ا/ت باهم بلند شدیم و به سمت در خروجی عمارت رفتیم که اون زنه ی هرزه جلومونو گرفت.(علامت یونا*و بچه ها اسلاید دوم مثلا یوناست)
*عشقم کجا میری؟ این هرزه کیه؟
_بهتره حرف دهنتو بفهمی اون دو ساله که با من ازدواج کرده
*عاااا بیخیال ددی
+چی؟ ددی؟ کوک این زن چی میگه؟
_هیچی اون یه هرزه بیشتر نیست بهتره زود تر بریم
*عاا ددی منو اینجوری معرفی میکنی؟ ببین هرزه جون بهتره از عشق من فاصله بگیری وگرنه بد میبینی
+(با گریه) کوک مگه من چیکارت کرده بودم که اینکارو با من کردی؟ هااا؟
_بهتره فعلا صحبت نکنیم توی راه برات میگم همونطور که قول داده بودم
*ددی اخه یهویی که نمیتونی بزاری بری
_خفه شو هرزه ی آشغال.ا/ت بریم
اونا به سمت ماشین رفتند و ا/ت توی راه فقط گریه میکرد. اونا به خونه رسیدند و ا/ت بلافاصله به اتاق خواب رفت و روی تخت دراز کشید و ملافه رو روی خودش کشید و مشغول گریه کردن شد.
کوک هم بلافاصله وارد اتاق شد.
_عشقم چرا داری گریه میکنی؟ من توی زندگیم بغیر از تو با کسی رابطه ای نداشتم و اون دختره ی هرزه اسمش یونا ست... من میخ...(حرفش قطع شد)
+دیگه نمیخوام چیزی بشنوم...
_اما تو نمیتونی نزاری که من توضیح بدم چون این مسئله خیلی خیلی مهمه
+خب پس بگو. چرا اون موقع بحث پدرتو پیش کشیدی؟ ها؟ ربط پدرت به یونا چیه؟
_آماده ای برای شنیدنش؟
+خیلی بده؟
_اوهوم و من هرشب وقتی تو خواب بودی بخاطر این موضوع گریه میکردم چون نمیتونستم قبول کنم شاید الانم در هین حرف زدنم گریم بگیره و کنترل اشکام سخت بشه
+من مشکلی دارم؟ مریضم؟ دیگه نمیتونم زندگی کنم؟
_دور از جونت
+پس بگو
_(صداشو صاف میکنه) من بحث اون مرد که پدرم نیستو پیش کشیدم چون... چون... خب... همه چی زیر سر اونه.
+دقیقا چی زیر سر اونه؟
_ماجرای یونا
+خب ادامه بده
_همونطور که میدونی اون رئیس بزرگترین باند مافیای کُره ست و من در مقابل اون و قدرتش هیچی نیستم.
+منظورت چیه؟
_قرار بود هیچوقت اینو بهت نگم ولی نمیتونم بزارم غصه بخوری...من قراره از تو... خب...(با گریه) جدا بشم...
+چ... چ... چی؟
_خب اون منو تهدید به کشتن تو کرد... اون گف باید با یونا ازدواج کنی...(اینجارو با گریه و داد میگه) اما من نمیخوام... من عاشقتم لعنتی... نمیتونم تورو دور از خودم تصور کنم... نمیشه...
+مگه الکیهههه؟(با گریه ی شدید) من بدون تو میمیرم... ما دوساله ازدواج کردیم یعنی چییییی؟ بخدا اگه بخوای بخاطر من از هم جدا بشیم خودمو میکشم... به جون خودت که میخوام دنیام نباشه راست میگمممم
_اما نمیشه... ما...مجبوریم!
+چطوری میتونی انقدر راحت این حرفو بزنی؟ هااا؟ اگه بخاطر من این رابطه رو خراب کنی هیچوقت نمیبخشمت که هیچ، خودمم میکشم بجای اینکه توسط اونا کشته بشم...
_الان عصبانی هستی و نمیفهمی داری چی میگی
+اگه آرومم بودم همینارو میگفتم
_اما...
+اما بی اما... من وقتی به جون تو قسم میخورم یعنی کاملاِ کاملاِ کاملا، راست گفتم
_اما این بی رحمیه بزرگیه که من بخوام در حق تو بکنم
+بی رحمیه بزرگ تو در حق من اینه که منو تنها بزاری و خودتو مجبور به یک ازدواج کنی
_.....
+دیگه حرف نزن و پاشو دست و صورتتو بشور و نگران نباش.
_اما من نمیتونم نگران نباشم. عشقم و دلیل زندگیمو جلوی چشمام بکشند و من نگران نباشم؟
خماریییی🙂😂البته نگران نباشید چون من زود به زود میزارم
۱۲.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.