فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۶»
خوب که دقت کردم دیدم ماشین رئیسه.
ای بابا این اینجا چی میکنه شانس ندارم که هرجا میرم اینم هست.
اومد طرفم.
تهیونگ: چیشده؟ ماشینت خرابه؟
خیلی عصبی بودم برای تمام اتفاقات امروز برای همین با عصبانیت گفتم
سوآه: به شما ربطی نداره! اصلا آره پنچر شدم راحت شدی؟ برو دست از سرم بردار.
کتشو درآورد و انداخت تو ماشینش .
نگاهش نمیکردم.
باتری گوشیم تموم شده بود برای همین نمیتونستم به کسی زنگ بزنم.
رفت لوازمشو از صندوق عقب ماشین درآورد و زاپاس منو برداشت و اونو عوض کرد.
تهیونگ: تموم شد ، حتما خیلی خسته ای برو استراحت کن.
نگاهش کردمو خندم گرفت ، صورتش کثیف شده بود.
ازش با خجالت تشکر کردم چون بدجور داد زده بودم.
میخواست بره که دستشو گرفتم و گفتم
سوآه: یه لحظه صبر کن!
از توی کیفم یه دستمال مرطوب درآوردم و دادم بهش.
سوآه: صورتتون کثیف شده پاک کنید.
داشت پاک میکرد که گفتم
سوآه: نه اونجا نه یکم پایین نه اینور تر.
دستمو جلو بردم و
سوآه: بدش به من.
دستمال و گرفتمو صورتشو آوردم جلوتر و صورتشو پاک کردم، متوجه شدم که به چشمام خیره شده.
چند ثانیه تو چشمای هم نگاه کردیم.....نمیدونم چرا قلبم تند میزد.
به خودم اومدم و رفتم کنار و دوباره ازش تشکر کردم و نشستم پشت فرمون و راه افتادم.....
(ممنون از نظرتون 😍🥰)
خوب که دقت کردم دیدم ماشین رئیسه.
ای بابا این اینجا چی میکنه شانس ندارم که هرجا میرم اینم هست.
اومد طرفم.
تهیونگ: چیشده؟ ماشینت خرابه؟
خیلی عصبی بودم برای تمام اتفاقات امروز برای همین با عصبانیت گفتم
سوآه: به شما ربطی نداره! اصلا آره پنچر شدم راحت شدی؟ برو دست از سرم بردار.
کتشو درآورد و انداخت تو ماشینش .
نگاهش نمیکردم.
باتری گوشیم تموم شده بود برای همین نمیتونستم به کسی زنگ بزنم.
رفت لوازمشو از صندوق عقب ماشین درآورد و زاپاس منو برداشت و اونو عوض کرد.
تهیونگ: تموم شد ، حتما خیلی خسته ای برو استراحت کن.
نگاهش کردمو خندم گرفت ، صورتش کثیف شده بود.
ازش با خجالت تشکر کردم چون بدجور داد زده بودم.
میخواست بره که دستشو گرفتم و گفتم
سوآه: یه لحظه صبر کن!
از توی کیفم یه دستمال مرطوب درآوردم و دادم بهش.
سوآه: صورتتون کثیف شده پاک کنید.
داشت پاک میکرد که گفتم
سوآه: نه اونجا نه یکم پایین نه اینور تر.
دستمو جلو بردم و
سوآه: بدش به من.
دستمال و گرفتمو صورتشو آوردم جلوتر و صورتشو پاک کردم، متوجه شدم که به چشمام خیره شده.
چند ثانیه تو چشمای هم نگاه کردیم.....نمیدونم چرا قلبم تند میزد.
به خودم اومدم و رفتم کنار و دوباره ازش تشکر کردم و نشستم پشت فرمون و راه افتادم.....
(ممنون از نظرتون 😍🥰)
۵.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.