تکپارتی. تهیونگ
#تکپارتی
#تهیونگ
همش خیالی بود.....
5 سال از مرگ همسرت تهیونگ میگذره ولی تو هنوزم مثل روزای اول بودی تو این 5 سال نه با کسی حرف زدی نه درست حسابی غذا خوردی فقط به فکر اون بودی به فکر تهیونگت ولی اون الان پیش تو نبود...
تقریبا ساعت 2 شب بود بسته ی سیگارتو برداشتی و با فندک روشنش کردی اولین پک
دومین پک
سومی.....
صدای اشنایی از پشت سرت صدات زد
_ا/ت شی؟؟
+تهیونگا؟!
به پشت سرت نگاه کردی درسته اون بود، تهیونگ، اون تهیونگ تو بود
+و... ولی تو.. تو چطوری تو مردی.... تو 5 سال پیش مردی... ام... امکان نداره
_داره ا/ت شی، داره
_حالا نمیای بغلم ماه من؟؟؟؟
بغض کرده بودی نمیدونستی این واقعی بود یا الکی ولی بالاخره لحظه ی شیرینی بود، خیلی شیرین ولی اون نمیدونست که این لحظه ی شیرین تا کی ادامه داره...!
+تهیونگاااا(دویدی تو بغلش)
+تهیونگااا خیلی دلم برات تنگ شده بود تو این همه مدت کجا بودی نمیگی من دارم اینجا زجر میکشم
با گریه اینارو میگفتی نمیتونستی جلوی گریتو بگیری پس هرجور شده باید خودتو خالی میکردی که ناگهان لبای تهیونگ روی لبات فرود اومد
طعم لباش هنوزم مثل قبل بود تغییری نکرده بود همینطور که داشت اروم پیشت میرفت بین بوسه هاش زمزمه هایی سر میداد
_هنوزم...... شیرینی پرنسسم...
با تموم شدن بوستون چشمات رو باز کردی ولی دیگه تهیونگی وجود نداشت
اون کجا بود؟؟؟ باید کجا میبود؟؟؟ این کی بود؟؟؟ همه ی این سوال ها توی مغز ا/ت میپیچید
با صدای اروم چیزی در بین لبهاش میگفت که اخرش با صدای بلندی گفت:
+میدونستم تو نبودی تو تنهام گذاشتی عوضی!
#تهیونگ
همش خیالی بود.....
5 سال از مرگ همسرت تهیونگ میگذره ولی تو هنوزم مثل روزای اول بودی تو این 5 سال نه با کسی حرف زدی نه درست حسابی غذا خوردی فقط به فکر اون بودی به فکر تهیونگت ولی اون الان پیش تو نبود...
تقریبا ساعت 2 شب بود بسته ی سیگارتو برداشتی و با فندک روشنش کردی اولین پک
دومین پک
سومی.....
صدای اشنایی از پشت سرت صدات زد
_ا/ت شی؟؟
+تهیونگا؟!
به پشت سرت نگاه کردی درسته اون بود، تهیونگ، اون تهیونگ تو بود
+و... ولی تو.. تو چطوری تو مردی.... تو 5 سال پیش مردی... ام... امکان نداره
_داره ا/ت شی، داره
_حالا نمیای بغلم ماه من؟؟؟؟
بغض کرده بودی نمیدونستی این واقعی بود یا الکی ولی بالاخره لحظه ی شیرینی بود، خیلی شیرین ولی اون نمیدونست که این لحظه ی شیرین تا کی ادامه داره...!
+تهیونگاااا(دویدی تو بغلش)
+تهیونگااا خیلی دلم برات تنگ شده بود تو این همه مدت کجا بودی نمیگی من دارم اینجا زجر میکشم
با گریه اینارو میگفتی نمیتونستی جلوی گریتو بگیری پس هرجور شده باید خودتو خالی میکردی که ناگهان لبای تهیونگ روی لبات فرود اومد
طعم لباش هنوزم مثل قبل بود تغییری نکرده بود همینطور که داشت اروم پیشت میرفت بین بوسه هاش زمزمه هایی سر میداد
_هنوزم...... شیرینی پرنسسم...
با تموم شدن بوستون چشمات رو باز کردی ولی دیگه تهیونگی وجود نداشت
اون کجا بود؟؟؟ باید کجا میبود؟؟؟ این کی بود؟؟؟ همه ی این سوال ها توی مغز ا/ت میپیچید
با صدای اروم چیزی در بین لبهاش میگفت که اخرش با صدای بلندی گفت:
+میدونستم تو نبودی تو تنهام گذاشتی عوضی!
۸.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.