فیک ♧گل خار دار♧فصل دوم اومدددد
♧گل خار دار♧
<فصل دوم> ★①P★
! پدرو مادرت 6 روز پیش تو یه تصادف وحشتناک فوت کردن منو ببخش که زود تر بهت نگفتم نمیدونستم چطور بهت بگم متاسفم (بغض و ناراحتی)
+یهو انگار زندگیم از جلو چشام رد شد و رو سرم خراب شد نمیتونستم باور کنم مامان بابا مردن؟!
! اونا چند روزه نزدیک خونه مامانم (مامان بزرگ ا.ت از طرف مادر اههه همون مامان مامان ا.ت دیه اوف🫤)تا آخر هفته سعی کن باهاش کنار بیای بعد میام میبرمت اونجا مراقب خودت باش (با حالت بغض و بعد قط کرد)
+شکه شده بودم یعنی چی یعنی من الان پدرو مادر ندارم باید تنها زندگی کنم بغض کردم و یهو بارون اشک از چشمام اومد پاهام بی حس شد و زانوهام رو زمین فرو اومدن و از ته دل گریه کردم حتی اونا باهاش خدافظی هم نکردن یا برای آخرین بار بغلم نکردن چراااا نباید این جوری میشد حالا چجوری زندگی کنم همین طوری تو دریای اشکم غرق شده بودم که یهو تو سرم احساس خوابالودگی کردم و خوابم برد شدم
&ویو یونگی&
امروز مامانم اومد خونه چند ساعتی میشه که اومده و من میخوام برم پیش ا.ت و حالشو بپرسم ماجرارو برای مامانم گفتم و رفتم پیش ا.ت وقتی رسیدم جلو در خونشون یه دستی به موهام کشیدن و در زدم
+تو خواب بودم که با صدای در از خواب بیدار شدم رفتم درو باز کردم یونگی بود و دعوتش کردم تو بعد چند مین حرف زدن یادم افتاد چی شده و پدرو مادرم دیگه نیستن با این که هنوز درک نکرده بودم دوباره زدم زیر گریه
×داشتم با ا.ت حرف میزدم که پرسیدم خبری از پدرو مادرت نداری؟ نمیدونم چی شد که زد زیر گریه نفهمیدم چی شده که گفت
+هق هق پدرو مادرم نیستن هقققق مردن مردن هققق
<فصل دوم> ★①P★
! پدرو مادرت 6 روز پیش تو یه تصادف وحشتناک فوت کردن منو ببخش که زود تر بهت نگفتم نمیدونستم چطور بهت بگم متاسفم (بغض و ناراحتی)
+یهو انگار زندگیم از جلو چشام رد شد و رو سرم خراب شد نمیتونستم باور کنم مامان بابا مردن؟!
! اونا چند روزه نزدیک خونه مامانم (مامان بزرگ ا.ت از طرف مادر اههه همون مامان مامان ا.ت دیه اوف🫤)تا آخر هفته سعی کن باهاش کنار بیای بعد میام میبرمت اونجا مراقب خودت باش (با حالت بغض و بعد قط کرد)
+شکه شده بودم یعنی چی یعنی من الان پدرو مادر ندارم باید تنها زندگی کنم بغض کردم و یهو بارون اشک از چشمام اومد پاهام بی حس شد و زانوهام رو زمین فرو اومدن و از ته دل گریه کردم حتی اونا باهاش خدافظی هم نکردن یا برای آخرین بار بغلم نکردن چراااا نباید این جوری میشد حالا چجوری زندگی کنم همین طوری تو دریای اشکم غرق شده بودم که یهو تو سرم احساس خوابالودگی کردم و خوابم برد شدم
&ویو یونگی&
امروز مامانم اومد خونه چند ساعتی میشه که اومده و من میخوام برم پیش ا.ت و حالشو بپرسم ماجرارو برای مامانم گفتم و رفتم پیش ا.ت وقتی رسیدم جلو در خونشون یه دستی به موهام کشیدن و در زدم
+تو خواب بودم که با صدای در از خواب بیدار شدم رفتم درو باز کردم یونگی بود و دعوتش کردم تو بعد چند مین حرف زدن یادم افتاد چی شده و پدرو مادرم دیگه نیستن با این که هنوز درک نکرده بودم دوباره زدم زیر گریه
×داشتم با ا.ت حرف میزدم که پرسیدم خبری از پدرو مادرت نداری؟ نمیدونم چی شد که زد زیر گریه نفهمیدم چی شده که گفت
+هق هق پدرو مادرم نیستن هقققق مردن مردن هققق
۱۰.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.