فن فیک : out of breath "پارت ۱۶"
خانم کیم: پسرم ، زود باش بیارش اینجا زود
تهیونگ : اوما درمورد چی حرف میزنی؟
خانم کیم : اون پسره که شاگردم بود اسمش چی بود؟ آها سوکجین ، بهم گفت که تو با سورا در ارتباطی ، زود باش بیارش اینجا میخوام همسر آینده پسرم و ببینم
تهیونگ با چشمای گرد به صدای هیجان زده خانم کیم گوش میکرد
پدرش از اون طرف داد زد: دخترم و بیار اینجا ، هرچی زودتر بهتر
تهیونگ: دخترتون؟
خانم کیم: آره تو دیگه قدیمی شدی نیازی بهت نداریم ، سورا رو بیار اینجا تا یک ساعت دیگه باید اینجا باشی اگرنه..
تهیونگ: اگرنه چی؟
خانم کیم: اگرنه خودم میام میبرمش
و بعد گوشی رو قطع کرد
تهیونگ: از همین الان تورو بیشتر از من دوست دارن
+نه اونا مادر پدرتن .
تهیونگ: برو اماده شو ، باید بریم پیش مادرم
سورا : ولی..
تهیونگ: چیزی شده؟
سورا: آره خب راستش ، جای هیکی ها هنوزم رو گردنمه
تهیونگ : پدر و مادرم همون روز اول آشنایی باهم خوابیده بودن
بلند خندیدم و گفتم: چی؟
با زبونش لبهاش و خیس کرد و ادامه داد: پدرم اوما رو توی پارک دیده بود و بهش گفته بود میای دوست بشیم؟ اوما هم گفت آره و اونا چند ساعت که باهم حرف زدن رفتن کلاب و باهم خوابیدن ! اما من و تو چندسالی هست که همدیگه رو میشناسیم
+من خجالت میکشم!
-خجالت نداره . اگر خجالت بکشی مجبور میشم چندتا هیکی دیگه ام جلوی چشم پدر مادرم رو گردنت بزارم
+یااا تهیونگگگگ
-پس زود باش
---
وقتی وارد خونه شدیم پدر و مادر تهیونگ من و بغل کردن و خوشامد گویی گرمی کردن
بعد از اینکه ولم کردن تهیونگ گفت: نمیخواید من و بغل کنید؟
آقای کیم: خرس گنده چه بغلی! برو بشین
تهیونگ با اخم به پدرش نگاه کرد
و بعد نشست روی کاناپه ، منم کنارش نشستم . پدر مادر تهیونگ هم نشستن روبرومون
اقای کیم: اوایل باهم خوب نبودید یکهو چیشد؟
تهیونگ: خب اتفاق میافته.
خانم کیم بهم خندید و گفت: دنبالم بیا.
دستم و گرفت و جلوی چشم های مشکوک تهیونگ و پدرش رفتیم تو اتاق.
گفت: درسته؟
+چی درسته؟
-اینکه تهیونگ دزدیدت.
+کی به شما گفته؟
-برادرش
+خانمِ کیم...
-اوما صدام کن !
دستام و بین دستاش گرفت و ادامه داد : مجبورت کرده که باهاش ازدواج کنی؟
+نه من واقعا عاشقشم !
-بهم دروغ نمیگی؟
+ نه ..ا..اوما.. من از ته دل پسرتون و دوست دارم
-اوه پس برو به تهیونگ بگو انقدر نَشینه اینجا
+چرا؟
خانم کیم: باید از الان کارای عروسی رو انجام بده ، برای چی مثل بیکارا با خیال تخت نشسته ؟
*تهیونگ*
پیام هایی که از طرف جونگکوک به گوشیم می اومد داغونم کرده بود .
((بیا یه پارک قرار بزاریم ، من و تو به سورا حق انتخاب میدیم و بعد میفهمی که هنوزم عاشقمه))
بعد از بلاک کردن کوک به سورا زنگ زدم
تهیونگ: کجایی؟
سورا: تو کجایی؟
تهیونگ: من خونه ام ، ازم اجازه گرفته بودی با جین هیونگ بری بیرون ولی گفتی فقط دو ساعت!
سورا: معذرت میخوام الان برمیگردم.
تهیونگ: نه برنگرد ، آدرس و برام بفرست
چند دقیقه بعد پیام به گوشیم اومد ، سورا ادرس و فرستاده بود (پارک نامسان)
با تلفن خونه به جونگکوک زنگ زدم
کوک: چی میخوای؟
تهیونگ: من خودم رو میرسونم پارک نامسان تو ام بیا اونجا
کوک: و فکر میکنی اون تورو انتخاب میکنه؟
تهیونگ: فکر نمیکنم ، مطمئنم
قهقهه میزد و بهم میخندید ، با عصبانیت تلفن رو کوبیدم رو هم و به سمت اتاقم رفتم ، حوصله لباس پوشیدن آنچنانی نداشتم پس مثل همیشه به پوشیدن هودی و شلوار اورسایز کفایت کردم
نشستم تو ماشینم و خودم رو به پارک نامسان رسوندم.
تهیونگ : اوما درمورد چی حرف میزنی؟
خانم کیم : اون پسره که شاگردم بود اسمش چی بود؟ آها سوکجین ، بهم گفت که تو با سورا در ارتباطی ، زود باش بیارش اینجا میخوام همسر آینده پسرم و ببینم
تهیونگ با چشمای گرد به صدای هیجان زده خانم کیم گوش میکرد
پدرش از اون طرف داد زد: دخترم و بیار اینجا ، هرچی زودتر بهتر
تهیونگ: دخترتون؟
خانم کیم: آره تو دیگه قدیمی شدی نیازی بهت نداریم ، سورا رو بیار اینجا تا یک ساعت دیگه باید اینجا باشی اگرنه..
تهیونگ: اگرنه چی؟
خانم کیم: اگرنه خودم میام میبرمش
و بعد گوشی رو قطع کرد
تهیونگ: از همین الان تورو بیشتر از من دوست دارن
+نه اونا مادر پدرتن .
تهیونگ: برو اماده شو ، باید بریم پیش مادرم
سورا : ولی..
تهیونگ: چیزی شده؟
سورا: آره خب راستش ، جای هیکی ها هنوزم رو گردنمه
تهیونگ : پدر و مادرم همون روز اول آشنایی باهم خوابیده بودن
بلند خندیدم و گفتم: چی؟
با زبونش لبهاش و خیس کرد و ادامه داد: پدرم اوما رو توی پارک دیده بود و بهش گفته بود میای دوست بشیم؟ اوما هم گفت آره و اونا چند ساعت که باهم حرف زدن رفتن کلاب و باهم خوابیدن ! اما من و تو چندسالی هست که همدیگه رو میشناسیم
+من خجالت میکشم!
-خجالت نداره . اگر خجالت بکشی مجبور میشم چندتا هیکی دیگه ام جلوی چشم پدر مادرم رو گردنت بزارم
+یااا تهیونگگگگ
-پس زود باش
---
وقتی وارد خونه شدیم پدر و مادر تهیونگ من و بغل کردن و خوشامد گویی گرمی کردن
بعد از اینکه ولم کردن تهیونگ گفت: نمیخواید من و بغل کنید؟
آقای کیم: خرس گنده چه بغلی! برو بشین
تهیونگ با اخم به پدرش نگاه کرد
و بعد نشست روی کاناپه ، منم کنارش نشستم . پدر مادر تهیونگ هم نشستن روبرومون
اقای کیم: اوایل باهم خوب نبودید یکهو چیشد؟
تهیونگ: خب اتفاق میافته.
خانم کیم بهم خندید و گفت: دنبالم بیا.
دستم و گرفت و جلوی چشم های مشکوک تهیونگ و پدرش رفتیم تو اتاق.
گفت: درسته؟
+چی درسته؟
-اینکه تهیونگ دزدیدت.
+کی به شما گفته؟
-برادرش
+خانمِ کیم...
-اوما صدام کن !
دستام و بین دستاش گرفت و ادامه داد : مجبورت کرده که باهاش ازدواج کنی؟
+نه من واقعا عاشقشم !
-بهم دروغ نمیگی؟
+ نه ..ا..اوما.. من از ته دل پسرتون و دوست دارم
-اوه پس برو به تهیونگ بگو انقدر نَشینه اینجا
+چرا؟
خانم کیم: باید از الان کارای عروسی رو انجام بده ، برای چی مثل بیکارا با خیال تخت نشسته ؟
*تهیونگ*
پیام هایی که از طرف جونگکوک به گوشیم می اومد داغونم کرده بود .
((بیا یه پارک قرار بزاریم ، من و تو به سورا حق انتخاب میدیم و بعد میفهمی که هنوزم عاشقمه))
بعد از بلاک کردن کوک به سورا زنگ زدم
تهیونگ: کجایی؟
سورا: تو کجایی؟
تهیونگ: من خونه ام ، ازم اجازه گرفته بودی با جین هیونگ بری بیرون ولی گفتی فقط دو ساعت!
سورا: معذرت میخوام الان برمیگردم.
تهیونگ: نه برنگرد ، آدرس و برام بفرست
چند دقیقه بعد پیام به گوشیم اومد ، سورا ادرس و فرستاده بود (پارک نامسان)
با تلفن خونه به جونگکوک زنگ زدم
کوک: چی میخوای؟
تهیونگ: من خودم رو میرسونم پارک نامسان تو ام بیا اونجا
کوک: و فکر میکنی اون تورو انتخاب میکنه؟
تهیونگ: فکر نمیکنم ، مطمئنم
قهقهه میزد و بهم میخندید ، با عصبانیت تلفن رو کوبیدم رو هم و به سمت اتاقم رفتم ، حوصله لباس پوشیدن آنچنانی نداشتم پس مثل همیشه به پوشیدن هودی و شلوار اورسایز کفایت کردم
نشستم تو ماشینم و خودم رو به پارک نامسان رسوندم.
۷۲.۲k
۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.