↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟺
بعداز جمع کردن برگه هایی که میخواست برسیشون کنه
کیفشو گرفت سمت منشیش و به سمت آسانسور رفت
بعداز چند دقیقه از آسانسور بیرون اومد و به سمت وُنی که بچه ها داخلش بودن رفت
به منشیش نگاهی کرد و گفت
کوک:خدافظ خانم لی
_خدافظ آقای جئون
و بعداز گرفتن برگه ها از دست منشیش به سمت وُن رفت
با وارد شدن داخل وُن کارلا نگاهی بهش کرد
توجهی بهش نکرد و نشست رو صندلی
و گوشیشو درآورد و به ته یان زنگ زد
بعداز چند دقیقه جواب داد
با صدای بم جوابشو داد
کوک:الو؟کجایی
از صدای بمش تعجب کرد
واسه همین سرفه ای کرد تا گلوش صاف بشه
ته یان با خنده از پشت گوشی گفت
ته یان:من رانندم دیوونه
کوک که تعجب کرده بود گوشیو قطع کرد
که کارلا گفت
کارلا:بخشیدمت...
و به کوک خیره شد
تهیونگ و جیمین و کوک به کارلا نگاه کردن
کوک با پوزخند نگاهش کرد
کوک:گیگیگی انگار منتظر بودم بگی
کارلا براش زبون درآورد و روشو با قهر داد سمت شیشه
/ا.ت/
با لونا رو مبل نشسته بودیم و فیلمی که لونا دوست داشت رو نگاه میکردیم
نگاهی به ساعت کردیم که دیدم ساعت
¹⁰٫شب٫
به لونا نگاه کردم که تو بغلم خوابیده بود
بوسه ای رو موهای خرمایی رنگش گذاشتم و بردمش تو اتاقش و خواستم برم که نگاهم افتاد به صورتش
ا.ت:انگار کپی باباشه،آه کوچولوم:)
دستای کوچولوی لونا رو گرفت و بوسه ای روش گذاشت
بعداز اینکه پتویی روش انداخت به سمت اتاق خودش رفت
رو تخت خودشو ولو کرد
با چشمای خیس دور خودش جمع شد
ا.ت:مگه من چیکار کردم؟ چرا از یادم نمیره؟ چرا باید انقدر عذاب بکشم؟
با بغض صدای آروم اینو میگفت
انقدر گریه کرده بود که از درد چشماش رو بست
که یهو به خواب رفت....ادامه دارد
شرط؟نه
ولی لایک بکنین،میخونین کامنت میزارین لایک هم بکنین
یا حتی فقط میخونین لایک کنین چیزی کم نمیشه خب؟
بوس بهتون🌚❤️🔥
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟸𝟺
بعداز جمع کردن برگه هایی که میخواست برسیشون کنه
کیفشو گرفت سمت منشیش و به سمت آسانسور رفت
بعداز چند دقیقه از آسانسور بیرون اومد و به سمت وُنی که بچه ها داخلش بودن رفت
به منشیش نگاهی کرد و گفت
کوک:خدافظ خانم لی
_خدافظ آقای جئون
و بعداز گرفتن برگه ها از دست منشیش به سمت وُن رفت
با وارد شدن داخل وُن کارلا نگاهی بهش کرد
توجهی بهش نکرد و نشست رو صندلی
و گوشیشو درآورد و به ته یان زنگ زد
بعداز چند دقیقه جواب داد
با صدای بم جوابشو داد
کوک:الو؟کجایی
از صدای بمش تعجب کرد
واسه همین سرفه ای کرد تا گلوش صاف بشه
ته یان با خنده از پشت گوشی گفت
ته یان:من رانندم دیوونه
کوک که تعجب کرده بود گوشیو قطع کرد
که کارلا گفت
کارلا:بخشیدمت...
و به کوک خیره شد
تهیونگ و جیمین و کوک به کارلا نگاه کردن
کوک با پوزخند نگاهش کرد
کوک:گیگیگی انگار منتظر بودم بگی
کارلا براش زبون درآورد و روشو با قهر داد سمت شیشه
/ا.ت/
با لونا رو مبل نشسته بودیم و فیلمی که لونا دوست داشت رو نگاه میکردیم
نگاهی به ساعت کردیم که دیدم ساعت
¹⁰٫شب٫
به لونا نگاه کردم که تو بغلم خوابیده بود
بوسه ای رو موهای خرمایی رنگش گذاشتم و بردمش تو اتاقش و خواستم برم که نگاهم افتاد به صورتش
ا.ت:انگار کپی باباشه،آه کوچولوم:)
دستای کوچولوی لونا رو گرفت و بوسه ای روش گذاشت
بعداز اینکه پتویی روش انداخت به سمت اتاق خودش رفت
رو تخت خودشو ولو کرد
با چشمای خیس دور خودش جمع شد
ا.ت:مگه من چیکار کردم؟ چرا از یادم نمیره؟ چرا باید انقدر عذاب بکشم؟
با بغض صدای آروم اینو میگفت
انقدر گریه کرده بود که از درد چشماش رو بست
که یهو به خواب رفت....ادامه دارد
شرط؟نه
ولی لایک بکنین،میخونین کامنت میزارین لایک هم بکنین
یا حتی فقط میخونین لایک کنین چیزی کم نمیشه خب؟
بوس بهتون🌚❤️🔥
۲۴.۷k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.