فراموشی!
part ¹⁰
نگاهمو بهش دادم.
کیوت خوابیده بود.
چون خودمم خسته بودم تا چشمامو روی هم گذاشتم به خواب رفتم.
.................................
وقتی بیدار شدم توی بغل جیمین بودم و جاهامون عوض شده بود.
نگاهمو بهش دادم که دیدم داره نگاهم میکنه.
فاصله جیمین در حدی کم بود که با نگاهش ترسیدم و از بغلش بیرون اومدم.
با خنده به سمتم اومدو دستشو نوازش وار روی موهام کشید:نترس پیشی کوچولو
ایش آرومی گفتم که از روی تخت پایین اومدو دستشو سمتم دراز کرد:بریم چیزی بخوریم؟!
حرفشو با سرم تایید کردم و به سمت پایین راه افتادم که با میز پسر از غذا روبهرو شدم.
ولی مگه عصرونه نیست چه خبره این همه؟!
نگاهمو به ساعت دادم که با ساعت ۹ شب روبه رو شدم.
با تعجب به جیمین نگاه میکردم که گفت:چی شده؟
ات:چقدر خوابیدیممممم
خندیدو بوسه کوتاهی رو لبم گذاشت:بله دیگه موچی کوچولو خسته بوده!
آروم خندیدمو روی صندلی نشستم که..
ادامه دارد.......
نگاهمو بهش دادم.
کیوت خوابیده بود.
چون خودمم خسته بودم تا چشمامو روی هم گذاشتم به خواب رفتم.
.................................
وقتی بیدار شدم توی بغل جیمین بودم و جاهامون عوض شده بود.
نگاهمو بهش دادم که دیدم داره نگاهم میکنه.
فاصله جیمین در حدی کم بود که با نگاهش ترسیدم و از بغلش بیرون اومدم.
با خنده به سمتم اومدو دستشو نوازش وار روی موهام کشید:نترس پیشی کوچولو
ایش آرومی گفتم که از روی تخت پایین اومدو دستشو سمتم دراز کرد:بریم چیزی بخوریم؟!
حرفشو با سرم تایید کردم و به سمت پایین راه افتادم که با میز پسر از غذا روبهرو شدم.
ولی مگه عصرونه نیست چه خبره این همه؟!
نگاهمو به ساعت دادم که با ساعت ۹ شب روبه رو شدم.
با تعجب به جیمین نگاه میکردم که گفت:چی شده؟
ات:چقدر خوابیدیممممم
خندیدو بوسه کوتاهی رو لبم گذاشت:بله دیگه موچی کوچولو خسته بوده!
آروم خندیدمو روی صندلی نشستم که..
ادامه دارد.......
۱۷.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.