دوپارتی
وقتی به بچتون حسودی میکنی
۱:۵۶ بعد از ظهر
بعد تموم کردن و جمع کردن تموم گند کاری ها و گذاشتن ناهار و تمیز کردن بقیه خونه ترجیح دادی به تختت بری و استراحت کنی. از پله ها بالا رفتی و بعد از ورود به اتاق و بستن در رو تخت دراز کشیدی. بعد از چند دقیقه در خیلی آروم باز شد و یونگی رو میبینی که آروم وارد اتاق میشه
_:اجازه ورود دارم مادام؟
سرت رو توی بالشت فرو کردی و پتوت رو کشیدی دورت
+:نه! برو پیش دخترت!
خنده ی آرومی از لب هایش بیرون اومد، در و کامل باز کرد و آروم بغلت روی تخت نشست و شروع کرد به بازی کردن به موهات
_:یکی حسودی کرده...
آروم سرت رو میزاری روی پاهاش
+:حسودی؟ چرا باید حسودی کنم؟
_:بعد از این همه سال توقع نداری که نشناسمت؟
+نمیدونم....شاید؟
هوف کوچیکی از لباش بیرون اومد
_:راه بیا بچه! ادم به دختر خودش که حسودی نمیکنه!
سکوت رو ترجیح دادی که باعث شد خنده ی دیگه ایی از بین لباش بیرون بیاد و بوسه ای روی موهات بزاره و همین باعث لبخند کوچیکی باعث فهمیدن این شد که مامان کوچولو آشتی کرده:).
------------------------------
https://wisgoon.com/yasha.00
درخواستیت:))
ببخشید دیر شد:))))
۱:۵۶ بعد از ظهر
بعد تموم کردن و جمع کردن تموم گند کاری ها و گذاشتن ناهار و تمیز کردن بقیه خونه ترجیح دادی به تختت بری و استراحت کنی. از پله ها بالا رفتی و بعد از ورود به اتاق و بستن در رو تخت دراز کشیدی. بعد از چند دقیقه در خیلی آروم باز شد و یونگی رو میبینی که آروم وارد اتاق میشه
_:اجازه ورود دارم مادام؟
سرت رو توی بالشت فرو کردی و پتوت رو کشیدی دورت
+:نه! برو پیش دخترت!
خنده ی آرومی از لب هایش بیرون اومد، در و کامل باز کرد و آروم بغلت روی تخت نشست و شروع کرد به بازی کردن به موهات
_:یکی حسودی کرده...
آروم سرت رو میزاری روی پاهاش
+:حسودی؟ چرا باید حسودی کنم؟
_:بعد از این همه سال توقع نداری که نشناسمت؟
+نمیدونم....شاید؟
هوف کوچیکی از لباش بیرون اومد
_:راه بیا بچه! ادم به دختر خودش که حسودی نمیکنه!
سکوت رو ترجیح دادی که باعث شد خنده ی دیگه ایی از بین لباش بیرون بیاد و بوسه ای روی موهات بزاره و همین باعث لبخند کوچیکی باعث فهمیدن این شد که مامان کوچولو آشتی کرده:).
------------------------------
https://wisgoon.com/yasha.00
درخواستیت:))
ببخشید دیر شد:))))
۳.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.