I wanna be a dad🧸💙 p¹⁵
راوی « نامجون مکثی کرد و جواب داد
نامجون « خیلی عادی....از اونجایی که از کره خارج نمیشم این بچه هم پیشمه
کوک « هیونگ ناموصن درکت نمیکنم...ما پدرمون دراومد تو این مدت تابالاخره بمون استراحت دادن... حالا که قراره کلی استراحت کنیم تو به خاطر این بچه که حتی اسمشم نمیدونیم میخوای تعطیلات خودتو خراب کنی؟!
نامجون « جونگکوکا فکر کنم قبلا راجبش حرف زدیم....این تصمیمه منه و پشیمونم نیستم....
جین « خیلی خب بابا ಠ﹏ಠ اینا رو وللش من گشنمههههه
جیمین « منم همینطور هیونگ ಠ﹏ಠ
ته « من یه نظر خیلیییی عالی دارم...جین هیونگ برامون کیمباپ درست کنه...
یونگی « خیلییییی فکر عالی هست
جین « من یه فکر عالی تر دارم....زنگ بزنیم مرغ سوخاری پنیری سفارش بدیم...
نامجون « عاشق پیشنهادای جین هیونگم
راوی « همونطور که هاجون با استرس کنار هانول نشسته بود، هایون لیوان آب رو به دست هانول داد تا اروم تر شه...
هایون « بهتری دخترم؟
هانول « ب..بله بهترم:)
هاجون « باید بریم سئول!
هانول « چ..چی؟!
هاجون « نمیخوای که بذاری خواهر زادم قربانی پولدوستی پدر عوضیم بشه!
هانول « اما اون پیش پدرشه!
هاجون « هر کاری از دست بابا بر میاد...هانول تو این مدت تنها بودی ولی الان هم من هم مامانو داری...پس ناراحت، نباش و غصه نخور
هانول « مرسی داداشی...
۳ روز بعد....
هایون « مراقب خودتون و نوه من باشین...
هانول بغل گرمی از مامانش گرفت و گفت
هانول « اوهوم باشع مامان...توهم مراقب خودت باش:)
و هانول سوار ماشین هاجون شد و به سمت سئول حرکت کردند....
نامجون « خیلی عادی....از اونجایی که از کره خارج نمیشم این بچه هم پیشمه
کوک « هیونگ ناموصن درکت نمیکنم...ما پدرمون دراومد تو این مدت تابالاخره بمون استراحت دادن... حالا که قراره کلی استراحت کنیم تو به خاطر این بچه که حتی اسمشم نمیدونیم میخوای تعطیلات خودتو خراب کنی؟!
نامجون « جونگکوکا فکر کنم قبلا راجبش حرف زدیم....این تصمیمه منه و پشیمونم نیستم....
جین « خیلی خب بابا ಠ﹏ಠ اینا رو وللش من گشنمههههه
جیمین « منم همینطور هیونگ ಠ﹏ಠ
ته « من یه نظر خیلیییی عالی دارم...جین هیونگ برامون کیمباپ درست کنه...
یونگی « خیلییییی فکر عالی هست
جین « من یه فکر عالی تر دارم....زنگ بزنیم مرغ سوخاری پنیری سفارش بدیم...
نامجون « عاشق پیشنهادای جین هیونگم
راوی « همونطور که هاجون با استرس کنار هانول نشسته بود، هایون لیوان آب رو به دست هانول داد تا اروم تر شه...
هایون « بهتری دخترم؟
هانول « ب..بله بهترم:)
هاجون « باید بریم سئول!
هانول « چ..چی؟!
هاجون « نمیخوای که بذاری خواهر زادم قربانی پولدوستی پدر عوضیم بشه!
هانول « اما اون پیش پدرشه!
هاجون « هر کاری از دست بابا بر میاد...هانول تو این مدت تنها بودی ولی الان هم من هم مامانو داری...پس ناراحت، نباش و غصه نخور
هانول « مرسی داداشی...
۳ روز بعد....
هایون « مراقب خودتون و نوه من باشین...
هانول بغل گرمی از مامانش گرفت و گفت
هانول « اوهوم باشع مامان...توهم مراقب خودت باش:)
و هانول سوار ماشین هاجون شد و به سمت سئول حرکت کردند....
۴۳.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.