پارت ۳۲
ویو لیا:
تقریبا چند ساعتی کنار دریا بودیم تا اینکه خسته شدیم و خواستیم که برگردیم
سوار ماشین شدیم و برگشتیم و من از ماشین پیاده شدم تا قدم بزنم
+کجا میری بیب
_جونکوک تروخدا بیا قبل از اینکه بریم هتل یکم قدم بزنیم
+بش بیب بریم
اومد سمتم و منم بازوش رو گرفتم و اونم کمرم رو گرفت و شروع کردیم تو خیابون قدم زدن
_کوکیییی میشه واسم هات داگ بخری ببین اونجا داره (کیوت و با لحن بچه گونه)
+باشع الان برات میخرم کیوت خوردنی من
رفت تا واسم هات داگ بخره و منم یه گوشه وایسادم و کلم رو کردم تو گوشی و یهو سر و کله یه پسره هرزه و هیز پیدا شد (علامت پسره×)
×هی با توام دوس دخترم میشی؟؟
_برو پی کارت بابا من حوصله ندارم
×آخی خجالت میکشی بگی آره
_مزاحم بشی میگم دوس پسرم بیادا
×هه کوچولو بگو بیاد ببینم
جونکوک رو صدا زدم اما اصلا فکرشو نمیکردم که همچین کاری بکنه وقتی من رو تو اکن وضع دید رگ گردنش زد بیرون و غیرتی شد اومد سمت پسرع و محکم با مشت زد تو صورتش
×تو الان چه گوهی خوردی (اربده)
اونم یدونه با مشت زد تو صورت کوک و جونکوک اونقدر عصبانی شد که چاقوش رو درآورد و چند دفعه محکم فرو کرد تو شکم پسره بعد هم زنگ زد به بادیگارداش و اونا بعد چند دقیقه رسیدن و پسره رو کردن تو صندوق ماشین
جونکوک هم محکم دستم رو گرفت و سوار ماشین کرد منو طوری که دستم داشت کنده میشد
خیلی شوک شده بودم و ترسیده بودم هیچوقت فکرشو نمیکردم جونکوک همچین کاری بکنه همینجوری نفس نفس میزدم که کوک اومد نشست تو ماشین و نشست پشت فرمون و رسیدیم به هتل
+برو گمشو تو هتل وسایلتو جمع کن بعد گورتو بیار پایین
_چته جونکوک چرا اینجوری میکنی
با عصبانیت از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کرد و من رو از ماشین انداخت بیرون
+گفتم گمشوووو (اربده و داد)
اونقد ترسیده بودم که نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم با بغض و گریه رفتم تو هتل و وسایلم رو جمع کردم
..........................
تقریبا چند ساعتی کنار دریا بودیم تا اینکه خسته شدیم و خواستیم که برگردیم
سوار ماشین شدیم و برگشتیم و من از ماشین پیاده شدم تا قدم بزنم
+کجا میری بیب
_جونکوک تروخدا بیا قبل از اینکه بریم هتل یکم قدم بزنیم
+بش بیب بریم
اومد سمتم و منم بازوش رو گرفتم و اونم کمرم رو گرفت و شروع کردیم تو خیابون قدم زدن
_کوکیییی میشه واسم هات داگ بخری ببین اونجا داره (کیوت و با لحن بچه گونه)
+باشع الان برات میخرم کیوت خوردنی من
رفت تا واسم هات داگ بخره و منم یه گوشه وایسادم و کلم رو کردم تو گوشی و یهو سر و کله یه پسره هرزه و هیز پیدا شد (علامت پسره×)
×هی با توام دوس دخترم میشی؟؟
_برو پی کارت بابا من حوصله ندارم
×آخی خجالت میکشی بگی آره
_مزاحم بشی میگم دوس پسرم بیادا
×هه کوچولو بگو بیاد ببینم
جونکوک رو صدا زدم اما اصلا فکرشو نمیکردم که همچین کاری بکنه وقتی من رو تو اکن وضع دید رگ گردنش زد بیرون و غیرتی شد اومد سمت پسرع و محکم با مشت زد تو صورتش
×تو الان چه گوهی خوردی (اربده)
اونم یدونه با مشت زد تو صورت کوک و جونکوک اونقدر عصبانی شد که چاقوش رو درآورد و چند دفعه محکم فرو کرد تو شکم پسره بعد هم زنگ زد به بادیگارداش و اونا بعد چند دقیقه رسیدن و پسره رو کردن تو صندوق ماشین
جونکوک هم محکم دستم رو گرفت و سوار ماشین کرد منو طوری که دستم داشت کنده میشد
خیلی شوک شده بودم و ترسیده بودم هیچوقت فکرشو نمیکردم جونکوک همچین کاری بکنه همینجوری نفس نفس میزدم که کوک اومد نشست تو ماشین و نشست پشت فرمون و رسیدیم به هتل
+برو گمشو تو هتل وسایلتو جمع کن بعد گورتو بیار پایین
_چته جونکوک چرا اینجوری میکنی
با عصبانیت از ماشین پیاده شد و در سمت من رو باز کرد و من رو از ماشین انداخت بیرون
+گفتم گمشوووو (اربده و داد)
اونقد ترسیده بودم که نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم با بغض و گریه رفتم تو هتل و وسایلم رو جمع کردم
..........................
۱۱.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.