فیک مرد من

فیک مرد من
پارت ۴۵




یونا:چانیول چانیول

چانیول: ها ها چیه چیشده؟

یونا:یه ساعته دارم صدات میزنم

چانیول:ببخشید حالا بگو چیکارم داری

یونا:سوئیچتو بده

چانیول:براچی؟

یونا:میخوام برم خونه ماشین خودمو نیاوردم

چانیول:باشه بیا (کلید ماشین رو داد)

یونا:مرسی

یونا:سوئیچ گرفتمو رفتم سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت جنگلی که همیشه منو ا.ت باهم میرفتیم همزمان هم داشتم گریه میکردم و هم با سرعت بالا میرفتم چند باری نزدیک بود تصادف کنم ولی تصادف نکردم داشتم از میانبری که منو ا.ت همیشه از اونجا میرفتیم میرفتم که بلاخره رسیدم پیاده شدمو رفتم تو همین که وارد خونه شدم یاد تمام خاطرات خوشی که با ا.ت تو این خونه گذروندیم افتادم این خونه فقط متعلق به منو ا.ت بود و کسی هم از وجودش خبر نداشت این خونه خیلی برای منو ا.ت ارزشمند بود و همینطور این جنگل چون منو ا.ت اولین بار اینجا باهم آشنا شدیم از همون روز اولی که باهم دوست شدیم دقیقا روی همین نقطه چادر زدیم و با هم بازی کردیم

(فلش بک به وقتیکه یونا و ا.ت چهار سالشون بود)

یونا:سلام دختل خانم (با لحن بچگونه)

ا.ت:سلام

یونا:میای باهم دوشت بچیم ؟

ا.ت:آله اشمت چیه؟

یونا:من اشمم یوناست تو چی؟

ا.ت:منم اشمم ا.تیاست