ادامه (وقتی تورو با یک پسر دیگه میبینه و....)
#لینو
#استری_کیدز
( این فیک رو به درخواست چند نفر کمی ادامه دادم...قراره توی این پارت گیج تر بشید ولی خوب تا ابد توی خماری بمونید چون من دیگه گردنش نمیگیرم 😁🤝)
(بعد از عبادت 📿🙄)
آروم پلکاتو از هم فاصله دادی....با پیدا کردن خودت روی تخت خواب دو نفره ی اتاق مشترک خودت و لینو تعجب کردی...
+ مگه...دیشب....
زیر لب زمزمه کردی و میخواستی از جات بلند بشی اما با کشیده شدن دست کسی و پرت شدنت روی جسم گرمی شوکه شدی
_ شیشش...بخواب...
تعجب کرده بودی و از همه بیشتر حالا تازه فهمیده بودی کاملاً برهنه ای...
+ چ..چ...
لینو آروم چشمای خمارش رو باز کرد و نگاه خشنش رو به تو داد که باعث شد کمی از این نگاه بترسی...
_ دیشب رو باید بهت یادآوری کنم ؟
توی چشماش زل زده بودی و مردمک چشمات میلرزید
+ چ..چرا اینکارو کردی ؟
یک تا ابروشو بالا داد
_ نمیتونم با زنم کاری بکنم ؟
سرت رو پایین انداختی
+ من که....برات اهمیتی نداشتم.....
پوزخندی زد و چونت رو گرفت و سرت رو بالا آورد جوری که مجبور شدی دوباره به اون چشمای خاصش زل بزنی..
_ تو از خط قرمز هایی که برات کشیده بودم رد شدی...
_ میدونی که من از عواقب همچین کاری نمیگذرم...
+ و..ولی....پس تو چی؟....
لینو آروم شروع کرد به نوازش گونت اما هنوز همون شکلی نگاهت میکرد
_ هی....من میتونم همه چیزم رو به پات بریزم...و حتی میتونم تورو زنده زنده با حرفام بسوزونم.....من آدم خطرناکیم دختر.....
پوزخندی زد و لباش رو محکم روی لبات کبوند.....
#استری_کیدز
( این فیک رو به درخواست چند نفر کمی ادامه دادم...قراره توی این پارت گیج تر بشید ولی خوب تا ابد توی خماری بمونید چون من دیگه گردنش نمیگیرم 😁🤝)
(بعد از عبادت 📿🙄)
آروم پلکاتو از هم فاصله دادی....با پیدا کردن خودت روی تخت خواب دو نفره ی اتاق مشترک خودت و لینو تعجب کردی...
+ مگه...دیشب....
زیر لب زمزمه کردی و میخواستی از جات بلند بشی اما با کشیده شدن دست کسی و پرت شدنت روی جسم گرمی شوکه شدی
_ شیشش...بخواب...
تعجب کرده بودی و از همه بیشتر حالا تازه فهمیده بودی کاملاً برهنه ای...
+ چ..چ...
لینو آروم چشمای خمارش رو باز کرد و نگاه خشنش رو به تو داد که باعث شد کمی از این نگاه بترسی...
_ دیشب رو باید بهت یادآوری کنم ؟
توی چشماش زل زده بودی و مردمک چشمات میلرزید
+ چ..چرا اینکارو کردی ؟
یک تا ابروشو بالا داد
_ نمیتونم با زنم کاری بکنم ؟
سرت رو پایین انداختی
+ من که....برات اهمیتی نداشتم.....
پوزخندی زد و چونت رو گرفت و سرت رو بالا آورد جوری که مجبور شدی دوباره به اون چشمای خاصش زل بزنی..
_ تو از خط قرمز هایی که برات کشیده بودم رد شدی...
_ میدونی که من از عواقب همچین کاری نمیگذرم...
+ و..ولی....پس تو چی؟....
لینو آروم شروع کرد به نوازش گونت اما هنوز همون شکلی نگاهت میکرد
_ هی....من میتونم همه چیزم رو به پات بریزم...و حتی میتونم تورو زنده زنده با حرفام بسوزونم.....من آدم خطرناکیم دختر.....
پوزخندی زد و لباش رو محکم روی لبات کبوند.....
۳۶.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.