𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞²⁰
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞²⁰
ویو جیمین
اوایل دست و پا میزد اما الان بهتر بود... گذاشتمش تو ماشین و خودم هم سوار شدم....
(چند دقیقه بعد تو ماشین)
جیمین: بگو چته*بم*
ات: من... چیزه... هر وقت...... هر وقت یکی از صاحبای قبلیم دنبالم میکنه اینجوری میشم*چشم بسته*
جیمین: صاحبای قبلی؟... مگه نگفتی یا ولت کنن یا بمیرن تبدیل به گربه میشی؟
ات: چرا... ولی...
جیمین: ولی؟*جدی. کلافه*
ات: من دو تا صاحب زندگی دارم یکیش که زندانه دومیش هم یه آدم... خیلی بدیه!*اخم*
جیمین: کین؟... میدونی آدرسی چیزی ازشون بدی؟
ات: نه نمیدونم.
آدم بد جنس؟...
خبر از توطئه شومی داشت...
چه کسی می دانست....
نیش عقرب به از حرف دل است...
ترک معشوق به از عهد شکنیست...
نکنه من مجبورم ولش کنم؟؟!... چجوری.... نه عمرا... نمیزارم این اتفاق خفناک بیافته...
جیمین: مطمئنی آدرسی ازش بلد نیستی؟
ات: بله... هیچی
جیمین: خب... مگه اون آدم بد جنسه باهات چیکار میکرد؟*عصبی. بم*
ات:---*ترس*
ویو ات
خاطرات گذشتم از جلوی چشمام رد شد.... جوری که موهام رو میکشید... زندونیم میکرد.... میخواست منو بف.روشه!... اون یه عوضی به تمام معنا بود...... هر بار وقتی بهش فکر میکنم خُف عظیمی از درد، ترس، رنج و بدبختی به جونم حاکم میشه... چرا؟... چرا آخه من باید تو این زندگی گوربانی باشم؟... مگه تو زندگی قبلی چه غلظی کرده بودم؟....
جیمین: ات؟
ات: هیچی*بغض*
معلوم بود... معلومه من بغض کردم..... انگار یه تو.ده بزرگ تو گلوم گیر کرده درحالی که نه میتونم قورتش بدم نه رهاش کنم.... چرا ول کن نیست؟...... با فکر های احمقانه و زجر آورم.... تو.ده بزرگ و بزرگ تر میشد... باید جلوشو بگیرم تا نشکسته!...
ویو جیمین
اوایل دست و پا میزد اما الان بهتر بود... گذاشتمش تو ماشین و خودم هم سوار شدم....
(چند دقیقه بعد تو ماشین)
جیمین: بگو چته*بم*
ات: من... چیزه... هر وقت...... هر وقت یکی از صاحبای قبلیم دنبالم میکنه اینجوری میشم*چشم بسته*
جیمین: صاحبای قبلی؟... مگه نگفتی یا ولت کنن یا بمیرن تبدیل به گربه میشی؟
ات: چرا... ولی...
جیمین: ولی؟*جدی. کلافه*
ات: من دو تا صاحب زندگی دارم یکیش که زندانه دومیش هم یه آدم... خیلی بدیه!*اخم*
جیمین: کین؟... میدونی آدرسی چیزی ازشون بدی؟
ات: نه نمیدونم.
آدم بد جنس؟...
خبر از توطئه شومی داشت...
چه کسی می دانست....
نیش عقرب به از حرف دل است...
ترک معشوق به از عهد شکنیست...
نکنه من مجبورم ولش کنم؟؟!... چجوری.... نه عمرا... نمیزارم این اتفاق خفناک بیافته...
جیمین: مطمئنی آدرسی ازش بلد نیستی؟
ات: بله... هیچی
جیمین: خب... مگه اون آدم بد جنسه باهات چیکار میکرد؟*عصبی. بم*
ات:---*ترس*
ویو ات
خاطرات گذشتم از جلوی چشمام رد شد.... جوری که موهام رو میکشید... زندونیم میکرد.... میخواست منو بف.روشه!... اون یه عوضی به تمام معنا بود...... هر بار وقتی بهش فکر میکنم خُف عظیمی از درد، ترس، رنج و بدبختی به جونم حاکم میشه... چرا؟... چرا آخه من باید تو این زندگی گوربانی باشم؟... مگه تو زندگی قبلی چه غلظی کرده بودم؟....
جیمین: ات؟
ات: هیچی*بغض*
معلوم بود... معلومه من بغض کردم..... انگار یه تو.ده بزرگ تو گلوم گیر کرده درحالی که نه میتونم قورتش بدم نه رهاش کنم.... چرا ول کن نیست؟...... با فکر های احمقانه و زجر آورم.... تو.ده بزرگ و بزرگ تر میشد... باید جلوشو بگیرم تا نشکسته!...
۸.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.