P23
P23
_ هی داریم کجا میریم؟
تهیونگ سبد رو تو دستش گرفته بود و از تپه بالا میرفت: یه جای خوب.
_ خب بهم بگو میخوایم کجا بریم دیگه.
تهیونگ ایستاد و بوسه ی سطحی رو لبای دختر گذاشت و گفت: صبر کن داریم نزدیک میشیم. آهان رسیدیم.
الیزا به اطرافش نگاه کرد. تپه ی بلندی بود که ازش بالا رفته بودن. بالای تپه درخت بزرگی بود.
تهیونگ پارچه ی بزرگی رو زیر درخت پهن کرد سبد رو روی پارچه گذاشت. خودش هم نشست و گفت: بیا بشین.
منظره ی قشنگی بود. آفتاب از لایه برگ درخت ها رد میشد و به صورت زیبای تهیونگ میتابید: اینجا جای خیلی قشنگیه.
+ همینطوره. من وقتی بچه بودم گاهی وقتا با پدرم و مادرم میومدم اینجا پیک نیک.
الیزا لبخندی زد و کنار تهیونگ نشست: تو خیلی مرد خوش سلیقه ای هستی. با تو بودن حس خوب میده.
تهیونگ ابروش رو بالا داد و با پوزخندی گفت: یعنی جذاب نیستم؟
الیزا گونه ی تهیونگ رو بوسید و گفت: تو افسانه ای هستی.
تهیونگ لبخندی زد و خوراکی هارو روی پارچه چید: این خوراکی هارو از کجا آوردی؟
+ از توی آشپزخونه دزدیدمشون.
دوتایی با هم خندیدن و پیک نیکشون رو شروع کردند.
بعد از ظهر با هم زیر درخت دراز کشیده بودن: ابرا خیلی قشنگن. بعضیاشون شبیه خوراکی هستن.
تهیونگ خندید و گفت: همینطوره.
تهیونگ به سمت دختر برگشت و گفت: میدونی خیلی دوست داشتم باهات به اینجا بیام.
_ منم همینطور.
+ اتفاقی نمیوفته اگه برنگردی؟
_ نه فکر نکنم. من که از خدامه اینجا بمونم. اینجا تنها جاییه که دیگه نمیخوام ازش برم. ولی حیف که اینجا واقعی نیست. تو واقعی نیستی. همه ی اینا یه کتابه و من عاشق شخصیت به کتاب شدم. این دلمو میشکنه.
+ از کجا میدونی شاید واقعی بودم.
_ شاید.
قطره ی اشکی از گوشه ی چشمهاش سر خورد: هی ملکه ی من. گریه نکن. شاید یه روز بتونی برای همیشه کنارم بمونی.
تهیونگ از جاش بلند شد گفت: فکر کنم وقتشه بریم پیش آقای یون.
_ آقای یون؟
+ آره. میتونی بلند شی میخوام اینجا رو جمع کنم.
_ آره آره.
الیزا بلند شد و به سمت دیگری از تپه رفت.
چند دقیقه بعد:
+ الیزا من کارم تموم شد. تو کجایی؟
_ اینجام.
تاج گلی روی سرش داشت. تاج دیگری هم توی دستاش بود. روی نوک پاش ایستاد و تاج گل رو روی سر تهیونگ گذاشت: خیلی خوشگل شدی.
+ تو هم همینطور.
تهیونگ دست های دخترو گرفت و شروع به دویدن کرد. با هم از تپه پایین اومدن و به سمت اسطبل حرکت کردند........
لایک یادتون نرهههههه شیطونا💖💖💖💖💖
_ هی داریم کجا میریم؟
تهیونگ سبد رو تو دستش گرفته بود و از تپه بالا میرفت: یه جای خوب.
_ خب بهم بگو میخوایم کجا بریم دیگه.
تهیونگ ایستاد و بوسه ی سطحی رو لبای دختر گذاشت و گفت: صبر کن داریم نزدیک میشیم. آهان رسیدیم.
الیزا به اطرافش نگاه کرد. تپه ی بلندی بود که ازش بالا رفته بودن. بالای تپه درخت بزرگی بود.
تهیونگ پارچه ی بزرگی رو زیر درخت پهن کرد سبد رو روی پارچه گذاشت. خودش هم نشست و گفت: بیا بشین.
منظره ی قشنگی بود. آفتاب از لایه برگ درخت ها رد میشد و به صورت زیبای تهیونگ میتابید: اینجا جای خیلی قشنگیه.
+ همینطوره. من وقتی بچه بودم گاهی وقتا با پدرم و مادرم میومدم اینجا پیک نیک.
الیزا لبخندی زد و کنار تهیونگ نشست: تو خیلی مرد خوش سلیقه ای هستی. با تو بودن حس خوب میده.
تهیونگ ابروش رو بالا داد و با پوزخندی گفت: یعنی جذاب نیستم؟
الیزا گونه ی تهیونگ رو بوسید و گفت: تو افسانه ای هستی.
تهیونگ لبخندی زد و خوراکی هارو روی پارچه چید: این خوراکی هارو از کجا آوردی؟
+ از توی آشپزخونه دزدیدمشون.
دوتایی با هم خندیدن و پیک نیکشون رو شروع کردند.
بعد از ظهر با هم زیر درخت دراز کشیده بودن: ابرا خیلی قشنگن. بعضیاشون شبیه خوراکی هستن.
تهیونگ خندید و گفت: همینطوره.
تهیونگ به سمت دختر برگشت و گفت: میدونی خیلی دوست داشتم باهات به اینجا بیام.
_ منم همینطور.
+ اتفاقی نمیوفته اگه برنگردی؟
_ نه فکر نکنم. من که از خدامه اینجا بمونم. اینجا تنها جاییه که دیگه نمیخوام ازش برم. ولی حیف که اینجا واقعی نیست. تو واقعی نیستی. همه ی اینا یه کتابه و من عاشق شخصیت به کتاب شدم. این دلمو میشکنه.
+ از کجا میدونی شاید واقعی بودم.
_ شاید.
قطره ی اشکی از گوشه ی چشمهاش سر خورد: هی ملکه ی من. گریه نکن. شاید یه روز بتونی برای همیشه کنارم بمونی.
تهیونگ از جاش بلند شد گفت: فکر کنم وقتشه بریم پیش آقای یون.
_ آقای یون؟
+ آره. میتونی بلند شی میخوام اینجا رو جمع کنم.
_ آره آره.
الیزا بلند شد و به سمت دیگری از تپه رفت.
چند دقیقه بعد:
+ الیزا من کارم تموم شد. تو کجایی؟
_ اینجام.
تاج گلی روی سرش داشت. تاج دیگری هم توی دستاش بود. روی نوک پاش ایستاد و تاج گل رو روی سر تهیونگ گذاشت: خیلی خوشگل شدی.
+ تو هم همینطور.
تهیونگ دست های دخترو گرفت و شروع به دویدن کرد. با هم از تپه پایین اومدن و به سمت اسطبل حرکت کردند........
لایک یادتون نرهههههه شیطونا💖💖💖💖💖
۶.۶k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.