تکپارتی
#تکپارتی
حدوده یک ماهی میشد که قرار میزاشتن..
تهیونگ چون بهش علاقه داشت و فک میکرد ا/ت حسش کاملا منفیه.. بهش گفته بود برای مدتی باهم قرار بزارن تا اگه تونستن باهم کنار بیان.. رابطشونو عَلَنی کنن..
ا/ت تازگیا بهش وابسته شده بود.. و دلیل این وابستگی، تنها عشق بود..!
اما مشکل اینه که انقدری خجالتی هست که نمیتونه به راحتی ابراز احساسات کنه..
گوشیشو بالا اوردو دکمه وصل تماسو فشرد..و بی معطلی اونو روی گوشش گذاشت..
-ا/ت.. میتونی بیای دفترم؟
دستشو جلوی دهنش گرفت و با صدای آرومی لب زد..
الان وسط کاریم و قطعا آقای چان.. نمیزاره..
-بهش بگو برای مشاورهی یکی از پرونده ها میای پیشم..
کلافه نفس کوتاهی گرفت..
باشه..
تماسو قطع کرد و نگاهی یه آقای چان انداخت...
اصلا حواسش نیست پس میتونم به راحتی برم..
سعی کرد آهسته به سمت در قدم برداره اما صدایی که از پشتش شنید باعثه متوقف شدنش شد..
-خانم ما (ما فامیلشه دوستان😐🤧).. جایی تشریف میبرین؟
لبشو گزید و چشماشو روی هم گذاشت..
تند به عقب برگشت و با لبخند ساختگی فورا گفت:
آقای کیم گفتن برای مشاوره ی یکی از پرونده ها به دفترشون برم..
سرشو تکون داد و فورا گفت:
-باشه برو..
متعجب تعظیم کوتاهی کرد و اونجا رو ترک کرد..
اون چش بود؟! تاحالا اینجوری باهام حرف نزده:/
پشت درایستاد و أهسته بازش کرد..
-آه.. اومدی...
اوم.. چیزی شده؟ چرا گفتی بیام؟
-عا.. خب.. اول بشین..
بدون پرسیدن سوالی روی یکی از صندلی ها نشستم..
خب میشنوم؟
-ببین.. خب.. من خیلی بهش فکر کردم... من واقعا دوست دارم و... حاضرم برای بودن باهات از خیلی چیزا بگذرم.. اما اگه تو نخوای...
نفس عمیقی کشید... نگاهشو ازم گرفت..
_فقط خواستم بگم.. مجبور نیستی برای خوشحال کردن من وارده رابطه ای بشی که خودت نمیخوای...
فکر میکنم تو این یه ماهم به اندازه ی کافی زمانه فک کردن داشتی. پس میتونی همین الان تکلیفمونو روشن کنی؟
تهیونگ.. من.. خب...
از پشت میزش بلند شد و به سمتم قدم برداشت..
صندلی چرخدارو عقب کشید وجلومجلوم زانو زد..
دستامو گرفتو آهسته گفت:
-فقط راحت بگو.. هرچی باشه قبول میکنم... نمیخوام واست مثله یک مزاحم باشم..
سرمو پایین انداختم و آهسته گفتم:
منم.. دوست دارم..
متعجب بهم چشم دوخت..
دارم درست میشنوم؟
لبنخدی زدم و سرمو آهسته تکون دادم..
بلند شد و دستاشو کناره صندلی گذاشت..
سرمو بلند کردم وبا صورتش ک تو فاصله یه سانتیم قرار داشت مواجه شدم..
درحالی که لبای قلوه ایشو بین دندوناش گرفته بود به ل.ب.ا.م خیره موند..
+اینجوری نگام نکن..!
ابرو بالا داد و تو همون حالت لب زد
_چجوری؟!
نظراتون..؟
حدوده یک ماهی میشد که قرار میزاشتن..
تهیونگ چون بهش علاقه داشت و فک میکرد ا/ت حسش کاملا منفیه.. بهش گفته بود برای مدتی باهم قرار بزارن تا اگه تونستن باهم کنار بیان.. رابطشونو عَلَنی کنن..
ا/ت تازگیا بهش وابسته شده بود.. و دلیل این وابستگی، تنها عشق بود..!
اما مشکل اینه که انقدری خجالتی هست که نمیتونه به راحتی ابراز احساسات کنه..
گوشیشو بالا اوردو دکمه وصل تماسو فشرد..و بی معطلی اونو روی گوشش گذاشت..
-ا/ت.. میتونی بیای دفترم؟
دستشو جلوی دهنش گرفت و با صدای آرومی لب زد..
الان وسط کاریم و قطعا آقای چان.. نمیزاره..
-بهش بگو برای مشاورهی یکی از پرونده ها میای پیشم..
کلافه نفس کوتاهی گرفت..
باشه..
تماسو قطع کرد و نگاهی یه آقای چان انداخت...
اصلا حواسش نیست پس میتونم به راحتی برم..
سعی کرد آهسته به سمت در قدم برداره اما صدایی که از پشتش شنید باعثه متوقف شدنش شد..
-خانم ما (ما فامیلشه دوستان😐🤧).. جایی تشریف میبرین؟
لبشو گزید و چشماشو روی هم گذاشت..
تند به عقب برگشت و با لبخند ساختگی فورا گفت:
آقای کیم گفتن برای مشاوره ی یکی از پرونده ها به دفترشون برم..
سرشو تکون داد و فورا گفت:
-باشه برو..
متعجب تعظیم کوتاهی کرد و اونجا رو ترک کرد..
اون چش بود؟! تاحالا اینجوری باهام حرف نزده:/
پشت درایستاد و أهسته بازش کرد..
-آه.. اومدی...
اوم.. چیزی شده؟ چرا گفتی بیام؟
-عا.. خب.. اول بشین..
بدون پرسیدن سوالی روی یکی از صندلی ها نشستم..
خب میشنوم؟
-ببین.. خب.. من خیلی بهش فکر کردم... من واقعا دوست دارم و... حاضرم برای بودن باهات از خیلی چیزا بگذرم.. اما اگه تو نخوای...
نفس عمیقی کشید... نگاهشو ازم گرفت..
_فقط خواستم بگم.. مجبور نیستی برای خوشحال کردن من وارده رابطه ای بشی که خودت نمیخوای...
فکر میکنم تو این یه ماهم به اندازه ی کافی زمانه فک کردن داشتی. پس میتونی همین الان تکلیفمونو روشن کنی؟
تهیونگ.. من.. خب...
از پشت میزش بلند شد و به سمتم قدم برداشت..
صندلی چرخدارو عقب کشید وجلومجلوم زانو زد..
دستامو گرفتو آهسته گفت:
-فقط راحت بگو.. هرچی باشه قبول میکنم... نمیخوام واست مثله یک مزاحم باشم..
سرمو پایین انداختم و آهسته گفتم:
منم.. دوست دارم..
متعجب بهم چشم دوخت..
دارم درست میشنوم؟
لبنخدی زدم و سرمو آهسته تکون دادم..
بلند شد و دستاشو کناره صندلی گذاشت..
سرمو بلند کردم وبا صورتش ک تو فاصله یه سانتیم قرار داشت مواجه شدم..
درحالی که لبای قلوه ایشو بین دندوناش گرفته بود به ل.ب.ا.م خیره موند..
+اینجوری نگام نکن..!
ابرو بالا داد و تو همون حالت لب زد
_چجوری؟!
نظراتون..؟
۱۳.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.