پارت ۶

پاشدم و رفتم سمت کمد لباسی که مامانم گفت‌و در آوردم پوشیدم رفتن سمت میز ارایشی چون زیاد از آرایش خوشم نمیاد یه ارایش نرمال کردم پاشدمو در اتاقمو باز کردم رفتم پایین وقتی داشتم از پله ها میرفتم پایین ای شا (خواهر ات) رو دیدم که پیش یونگی نشسته بود چه با هاشم گرم گرفته بود من رو یونگی کراش بودم درسته دوستش داشتم و این مسئله داشت منو عذاب میداد پوف با صدای مامانم سرجام واستادم
!ات
+بله
!میشه بری قهوه بیاری برای خاله و عموت
+باشه
چقدر زود باهم صمیمی شدن استغفرالله خدایا این خانواده منو شفا بده قهوه درست کردم رفتم بهشون دادم رفتم که رو مبل بشینم که مامان یونگی گفت
*دخترم بیا اینجا بشین
+باشه
(بابا یونگی رو با این €نشون میدم بابا ات و با این ¥نشون میدم )
€پس تو دختر کوچیکه ای ای شا دختر متوسطه خواهر بزرگترتم تو خارجه
_(قهوه پرید گلوش) تو دختر کوچیکه ای
¥همدیگرو میشناسین
_اهوم عمو دخترتون تو شرکت من کار میکنه
+یه سوال شما چجوری باهم آشنا شدین
♤ بابا و عمو با هم تو یه جا کار میکنن مامانا مون هم همدیگرو دیدن مگه نه یونگی
_اهوم
+بعد به این زود صمیمی شدین
!اهوم
نه مثل اینکه قرار نیس یونگی مال من شه
* میگم من دختر ندارم چرا یکیتون عروس من نمیشه
+( قهوه پرید گلوش ) وات چی شد چی شد عروس
_مامان زشته
♤ خاله من میشم
_چییی
+ بشین سر جات
♤ چیه نکنه حسودی کردی
+ حسود.. حسودی چیه اصلا دیگه اینجا جای موندن نیس من رفتم خدایا خانواده منو شفا بده
رفتم تو اتاقم و درو بستم
ویو شوگا
....