چن پارتی جیمین پارت: 8
لبخندی زد و گف
_ارع فهمیدم ممنونم ازت خیلی خوب توضیح میدی
سه جین: خواهش میکنم هروقت تو درسی مشکل داشتی بهم بگو
سویی جونگ: ممنونم ازت راستی ناهار مهمون من
سه جین: نه نیاز نیس
سویی جونگ: یااا تو خیلی کمکم کردی منم میخوام غذا مهمونت کنم چیز زیادی نیس
واقعا خیلی مهربون و با ملاحظه بود چن بار معلم ازم خواست برا جیمین درس بگم حتی اصلا به درس گوش نمیداد چه برسه بخواد تشکر کنه
سه جین: اه باشه
از کتابخونه اومدبم بیرون وقت ناهتر بود سمت سالن غذا خوری رفتیم و سویی جونگ به من گف ی جا بشینم تا بیاد
بعد چن دقیقه با دوتا ظرف پر از غذا اومد یکیشو جلو من گذاش یکیشم خودش برداشت
غذای مدرسه پولی نبود ولی اگه غذای بیشتر و مخلفات دیگه ای میخواستی باید پول میدادی
سه جین: اوم مرسی
لبخندی بهم زد
داشتم غذا میخوردم که چشمش به هانا افتاد که رو میز روبه روی ما نشسته بودو داشت با قیافه شیطانی نگام میکرد الان خدا میدونه چی تو اون ذهن کثیفش میگذره
چشم غره ای بهش رفتم کع در جوابش بهم خنده ای تحویل داد و دوباره غذا خوردنشو شروع کردو هرژگاهی بهم نگا میکرد
بعد اینکه غذا خوردیم رفتم دستشویی که دستامو بشورم وقتی اومدم بیرون یکی محکم دستمو گرفت و با خودش کشوند تشخیص دادنش سخت بود چون اصلا قیافش معلوم نبود ولی میتونستم از نیمرخ بی نقصش که چن لحظه تونستم ببینمش بفهمم کیه
به پشت بوم مدرسه رسیدیم دستمو ول کردو سمتم چرخید که تونستم صورتشم کامل ببینم درست حدس زده بودم
جیمین: فک کردی من الاف توام
سه جین: منظورت چیه
جیمین: بهت گفتم یمدت نقش دوس دخترمو بازی کن ولی ببین الان باید از پیش یکی دیگه جمعت کنم(داد، عصبی)
سه جین: پارک جیمین یادت نرفته که منم گفتم نه
جیمین: ببین فک نکن عاشقتم یا دوست دارم فقط.....
منتظر به اون لبای پفکی و خوش فرمش نگا میکردم تا حرفشو کامل کنه
جیمین: مجبورم با دختر خالم ازدواج کنم ولی بابام گف اگه دوس دختر داشته باشم از این ازدواج صرف نظرمیکنه
سه جین: تو این همه دوس دختر داری کلی دختر خوشگل دور و برت هس چرا من
جیمین: چون تو از همشون بهتری ببین من تاحالا از هیشکی خواهش نکردم ولی
بعد ی مکث چن ثانیه ای گف
_ببین لطفا دارم ازت خواهش میکنم درخواستمو قبول کن فقط برای یمدت
نمیخواستم قبول کنم اون منو خیلی اذیت کرد امکان نداره بتونم ببخشمش پو بهش کمکم کنم
روبهش کردم و خیلی محکم و جدی گفتم
_......
_ارع فهمیدم ممنونم ازت خیلی خوب توضیح میدی
سه جین: خواهش میکنم هروقت تو درسی مشکل داشتی بهم بگو
سویی جونگ: ممنونم ازت راستی ناهار مهمون من
سه جین: نه نیاز نیس
سویی جونگ: یااا تو خیلی کمکم کردی منم میخوام غذا مهمونت کنم چیز زیادی نیس
واقعا خیلی مهربون و با ملاحظه بود چن بار معلم ازم خواست برا جیمین درس بگم حتی اصلا به درس گوش نمیداد چه برسه بخواد تشکر کنه
سه جین: اه باشه
از کتابخونه اومدبم بیرون وقت ناهتر بود سمت سالن غذا خوری رفتیم و سویی جونگ به من گف ی جا بشینم تا بیاد
بعد چن دقیقه با دوتا ظرف پر از غذا اومد یکیشو جلو من گذاش یکیشم خودش برداشت
غذای مدرسه پولی نبود ولی اگه غذای بیشتر و مخلفات دیگه ای میخواستی باید پول میدادی
سه جین: اوم مرسی
لبخندی بهم زد
داشتم غذا میخوردم که چشمش به هانا افتاد که رو میز روبه روی ما نشسته بودو داشت با قیافه شیطانی نگام میکرد الان خدا میدونه چی تو اون ذهن کثیفش میگذره
چشم غره ای بهش رفتم کع در جوابش بهم خنده ای تحویل داد و دوباره غذا خوردنشو شروع کردو هرژگاهی بهم نگا میکرد
بعد اینکه غذا خوردیم رفتم دستشویی که دستامو بشورم وقتی اومدم بیرون یکی محکم دستمو گرفت و با خودش کشوند تشخیص دادنش سخت بود چون اصلا قیافش معلوم نبود ولی میتونستم از نیمرخ بی نقصش که چن لحظه تونستم ببینمش بفهمم کیه
به پشت بوم مدرسه رسیدیم دستمو ول کردو سمتم چرخید که تونستم صورتشم کامل ببینم درست حدس زده بودم
جیمین: فک کردی من الاف توام
سه جین: منظورت چیه
جیمین: بهت گفتم یمدت نقش دوس دخترمو بازی کن ولی ببین الان باید از پیش یکی دیگه جمعت کنم(داد، عصبی)
سه جین: پارک جیمین یادت نرفته که منم گفتم نه
جیمین: ببین فک نکن عاشقتم یا دوست دارم فقط.....
منتظر به اون لبای پفکی و خوش فرمش نگا میکردم تا حرفشو کامل کنه
جیمین: مجبورم با دختر خالم ازدواج کنم ولی بابام گف اگه دوس دختر داشته باشم از این ازدواج صرف نظرمیکنه
سه جین: تو این همه دوس دختر داری کلی دختر خوشگل دور و برت هس چرا من
جیمین: چون تو از همشون بهتری ببین من تاحالا از هیشکی خواهش نکردم ولی
بعد ی مکث چن ثانیه ای گف
_ببین لطفا دارم ازت خواهش میکنم درخواستمو قبول کن فقط برای یمدت
نمیخواستم قبول کنم اون منو خیلی اذیت کرد امکان نداره بتونم ببخشمش پو بهش کمکم کنم
روبهش کردم و خیلی محکم و جدی گفتم
_......
۷.۲k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.