پارت 79
تک خندهای کرد:
شوگا : مشکلی نیست. لوکیشن رو میفرستم، بیا محل قرار.
جیمین: باشه هیونگ.
شوگا : فعلا.
جیمین :فعلا!
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی کمک راننده پرت کردم.
حواسم رو به رانندگی دادم اما بیشتر فکرم پیش انتقامی بود که
باید از لیا میگرفتم.
بعد از چند دقیقه صدای پیامک گوشیم بلند شد؛ لوکیشن بود. به
سمت محلی که گفته بود رفتم که با یه کارگاه روبهرو شدم.
به سمت در رفتم که همون موقع باز شد و سر و کله شوگا پیدا
شد. هم رو بغل کردیم و به اشاره اون به داخل رفتم. کارگاه پر عکس بود با صدای شوگا نگاهش کردم که
به سمتی اشاره کرد و گفت:
شوگا :بفرما بشین.
به سمت جایی که گفت رفتم و روی صندلی چوبی نشستم؛
خودش هم روبهروم نشست و پرسید:
شوگا : چیزی میل داری؟
جیمین: نه، فقط اومدم کمکم کنی از شر یه شیطان راحت شم!
شوگا سری تکونداد و توی فکر رفت. بعد از کمی سکوت
پرسید:
شوگا:اسمش؟
جیمین : کیم لیا.
شوگا:مسئله چیه؟
جیمین: سعی داره به من نزدیک شه و رابطم رو با ت به هم بزنه.
شوگا :چکارش کنم؟
جیمین: نمیخوام آسیبی ببینه؛ فقط میخوام از من و اطرافیانم دور شه.
شوگا سری تکون داد و گفت:
شوگا :حله!
]چند روز بعد[
باالخره روز موعود یا همون روزی که باید میرفتیم بوسان
رسید. همه بچهها توی محوطه دانشکده جمع شده بودن و استادها
هم یه گوشه ایستاده بودن.
تمام چشم و گوشیم به جیمین بود که از هر روز خوشتیپتر به
نظر میرسید. هر وقت نگاهمون گره میخورد، براش عشوه
می اومدم، اون هم یواش میخندید.
چندتا اتوبوس جلوی دانشکده ایستادن. سه تا بودن؛ یکی برای
استادها، یکی برای دانشجوهای دختر و یکی هم برای پسر ها
چون تعداد زیاد بود مجبور دختر ها و پسر ها تو اتوبوس جدا بودن تا همه پسر ها و دختر ها تو ماشین جا بشن
همه سوار شدیم که اتوبوسها حرکت کردن.
تمام طول راه، با هندزفری آهنگ گوش دادم و یکم چرت زدم.
هوای اوتوبوس نه گرم بود، نه سرد ولی خب جوری بود که آدم
رو به خواب وابسته میکرد.
وقتی رسیدیم همه پیاده شدیم که با هوای دل انگیزی روبه رو
شدم. جولیا سوتزنان گفت:
جولیا :اوه، لعنتی هواش که هوا نیست، بهشته؛ بهشت!
و شروع به بو کشیدن کرد. به دیوونه بازیهاش خندیدم و پس
گردنی بهش زدم که با قیافه پوکری گفت:
جولیا:وا چته خواهرمن؟!
ت :خب چته عین چیز بو میکشی!
جولیا تک ابرویی باال انداخت و همونجور که داشت نزدیک
می شد پرسید:
جولیا:دقیقا عین چی؟
ت : خب... خب چیز دیگه!
جولیا خواست حرفی بزنه که صدای فرشته نجاتم بلند شد. جیمین شنیدم
شوگا : مشکلی نیست. لوکیشن رو میفرستم، بیا محل قرار.
جیمین: باشه هیونگ.
شوگا : فعلا.
جیمین :فعلا!
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی کمک راننده پرت کردم.
حواسم رو به رانندگی دادم اما بیشتر فکرم پیش انتقامی بود که
باید از لیا میگرفتم.
بعد از چند دقیقه صدای پیامک گوشیم بلند شد؛ لوکیشن بود. به
سمت محلی که گفته بود رفتم که با یه کارگاه روبهرو شدم.
به سمت در رفتم که همون موقع باز شد و سر و کله شوگا پیدا
شد. هم رو بغل کردیم و به اشاره اون به داخل رفتم. کارگاه پر عکس بود با صدای شوگا نگاهش کردم که
به سمتی اشاره کرد و گفت:
شوگا :بفرما بشین.
به سمت جایی که گفت رفتم و روی صندلی چوبی نشستم؛
خودش هم روبهروم نشست و پرسید:
شوگا : چیزی میل داری؟
جیمین: نه، فقط اومدم کمکم کنی از شر یه شیطان راحت شم!
شوگا سری تکونداد و توی فکر رفت. بعد از کمی سکوت
پرسید:
شوگا:اسمش؟
جیمین : کیم لیا.
شوگا:مسئله چیه؟
جیمین: سعی داره به من نزدیک شه و رابطم رو با ت به هم بزنه.
شوگا :چکارش کنم؟
جیمین: نمیخوام آسیبی ببینه؛ فقط میخوام از من و اطرافیانم دور شه.
شوگا سری تکون داد و گفت:
شوگا :حله!
]چند روز بعد[
باالخره روز موعود یا همون روزی که باید میرفتیم بوسان
رسید. همه بچهها توی محوطه دانشکده جمع شده بودن و استادها
هم یه گوشه ایستاده بودن.
تمام چشم و گوشیم به جیمین بود که از هر روز خوشتیپتر به
نظر میرسید. هر وقت نگاهمون گره میخورد، براش عشوه
می اومدم، اون هم یواش میخندید.
چندتا اتوبوس جلوی دانشکده ایستادن. سه تا بودن؛ یکی برای
استادها، یکی برای دانشجوهای دختر و یکی هم برای پسر ها
چون تعداد زیاد بود مجبور دختر ها و پسر ها تو اتوبوس جدا بودن تا همه پسر ها و دختر ها تو ماشین جا بشن
همه سوار شدیم که اتوبوسها حرکت کردن.
تمام طول راه، با هندزفری آهنگ گوش دادم و یکم چرت زدم.
هوای اوتوبوس نه گرم بود، نه سرد ولی خب جوری بود که آدم
رو به خواب وابسته میکرد.
وقتی رسیدیم همه پیاده شدیم که با هوای دل انگیزی روبه رو
شدم. جولیا سوتزنان گفت:
جولیا :اوه، لعنتی هواش که هوا نیست، بهشته؛ بهشت!
و شروع به بو کشیدن کرد. به دیوونه بازیهاش خندیدم و پس
گردنی بهش زدم که با قیافه پوکری گفت:
جولیا:وا چته خواهرمن؟!
ت :خب چته عین چیز بو میکشی!
جولیا تک ابرویی باال انداخت و همونجور که داشت نزدیک
می شد پرسید:
جولیا:دقیقا عین چی؟
ت : خب... خب چیز دیگه!
جولیا خواست حرفی بزنه که صدای فرشته نجاتم بلند شد. جیمین شنیدم
۶.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.