𝙿𝚊𝚛𝚝⁶
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
جیهوپ ویو: الان تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که حرصَمو سر یکی خالی کنم. پس سوار ماشینم شدم و با سرعت رفتم سمت خونه مامانم چون باعث این کارا اون بود.
بعد چند مین رسیدم و از ماشین پیاده شدم. خدمتکار درو باز کرد و با سرعت رفتم تو خونه. مامانینا متوجه من نشدن و وقتی من با شتاب وارد خونه شدم از جاشون پریدن و اومدن سمتم.
♡_علامت مامان هوسوک ، ♧_علامت بابای هوسوک.
♡: چی شده پسرم.
جیهوپ: دیگه به من نگو پسرم(داد)
♧: چی شده آخه.
جیهوپ: اون کاری کرد که ا/ت بره.
♡: هه پس بلخره از هم جدا شدین.
♧: پسرم مامانت حق داشت ،اون زن نازا بود.
جیهوپ: برات متاسفم آقای جانگ ، از تو توقع نداشتم فک میکردم که تو.... تو منو درک کنی ولی تو داری طرف اونو میگیری (منظورش از اون مامانشه) کسی که زندگیمو ازم گرفت.
میدونی چیه خانم جانگ یادمه بهم گفتی که اگه از ا/ت جدا نشم دیگه نمیتونم ببینمت ولی الان خودم دارم بهت میگم که دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت.
♡: هوسوک...پسرم
جیهوپ: دیگه منو پسرم صدا نزن.
راوی: هوسوک با سرعت از خونه خارج شد. سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
ا/ت ویو: بعد از دادگاه رفتم خونه و وسایلامو جمع کردم و یه نامه خداحافظی برای جیهوپ نوشتم و رفتم خونه آترین بهترین دوستم.
جیهوپ ویو: اصن حال خونه رفتن نداشتم و مستقیم رفتم بار تو بار تاجایی که میتونستم خورده بودم و مست شده بودم. یه دختره سعی کرد بهم نزدیک شه.
☆: دوس داری امشبو باهم باشیم.
جیهوپ: برو گم شو دختره هرزه(با حالت مست)
☆: بیا دیگه
جیهوپ: تو هیچوقت اون نمیشی ، حتی قابل مقایسه با اون نیستی پس از جلو چشام گم شو(داد)
از بار اومدم بیرون و خواستم سوار شم که یکی دستمو گرفت برگشتم ببینم کیه که.
یونگی: هوسوک ، اینجا چیکار میکنی.
وقتی یونگی جملش تموم شد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی.
یونگی ویو: رفته بودم بار تا گوشیم که دیروز جاش گذاشته بودمو بردارم که یهو متوجه هوسوک شدم. یکم که نزدیک تر رفتم فهمیدم که حالش اصن خوب نیست ، بعد از اینکه اون دختره هرزه ازش جدا شد با تلو تلو رفت سمت ماشینش تا سوار شه اما معلوم بود که نمیتونست رانندگی کنه. رفتم جلو و دستشو گرفتم که از حال رفت.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
جیهوپ ویو: الان تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که حرصَمو سر یکی خالی کنم. پس سوار ماشینم شدم و با سرعت رفتم سمت خونه مامانم چون باعث این کارا اون بود.
بعد چند مین رسیدم و از ماشین پیاده شدم. خدمتکار درو باز کرد و با سرعت رفتم تو خونه. مامانینا متوجه من نشدن و وقتی من با شتاب وارد خونه شدم از جاشون پریدن و اومدن سمتم.
♡_علامت مامان هوسوک ، ♧_علامت بابای هوسوک.
♡: چی شده پسرم.
جیهوپ: دیگه به من نگو پسرم(داد)
♧: چی شده آخه.
جیهوپ: اون کاری کرد که ا/ت بره.
♡: هه پس بلخره از هم جدا شدین.
♧: پسرم مامانت حق داشت ،اون زن نازا بود.
جیهوپ: برات متاسفم آقای جانگ ، از تو توقع نداشتم فک میکردم که تو.... تو منو درک کنی ولی تو داری طرف اونو میگیری (منظورش از اون مامانشه) کسی که زندگیمو ازم گرفت.
میدونی چیه خانم جانگ یادمه بهم گفتی که اگه از ا/ت جدا نشم دیگه نمیتونم ببینمت ولی الان خودم دارم بهت میگم که دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت.
♡: هوسوک...پسرم
جیهوپ: دیگه منو پسرم صدا نزن.
راوی: هوسوک با سرعت از خونه خارج شد. سوار ماشینش شد و حرکت کرد.
ا/ت ویو: بعد از دادگاه رفتم خونه و وسایلامو جمع کردم و یه نامه خداحافظی برای جیهوپ نوشتم و رفتم خونه آترین بهترین دوستم.
جیهوپ ویو: اصن حال خونه رفتن نداشتم و مستقیم رفتم بار تو بار تاجایی که میتونستم خورده بودم و مست شده بودم. یه دختره سعی کرد بهم نزدیک شه.
☆: دوس داری امشبو باهم باشیم.
جیهوپ: برو گم شو دختره هرزه(با حالت مست)
☆: بیا دیگه
جیهوپ: تو هیچوقت اون نمیشی ، حتی قابل مقایسه با اون نیستی پس از جلو چشام گم شو(داد)
از بار اومدم بیرون و خواستم سوار شم که یکی دستمو گرفت برگشتم ببینم کیه که.
یونگی: هوسوک ، اینجا چیکار میکنی.
وقتی یونگی جملش تموم شد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی.
یونگی ویو: رفته بودم بار تا گوشیم که دیروز جاش گذاشته بودمو بردارم که یهو متوجه هوسوک شدم. یکم که نزدیک تر رفتم فهمیدم که حالش اصن خوب نیست ، بعد از اینکه اون دختره هرزه ازش جدا شد با تلو تلو رفت سمت ماشینش تا سوار شه اما معلوم بود که نمیتونست رانندگی کنه. رفتم جلو و دستشو گرفتم که از حال رفت.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۲۰.۰k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.