پارت ۸ هفت فرشته ی خطر ناک
پارت ۸ هفت فرشته ی خطر ناک
(ساعت ۱۲ ظهر که در وضعیت اتاق نامجون و جیمین و جیهوپ جیمین افتاده بود روی زمین و با پتو پیچیده بود به خودش و جیهوپ نامجون رو از سرما بغل کرده و پای نامجون هم روی جیهوپ)
(وضعیت اتاق تهیونگ در یک تخت بسیار بزرگ زیر ملافش کیوت خوابیده بود 🙂)
(نامجون با خواب الودی بیدار میشه و پاشو برمیداره از جیوپ دروبرشو نگاه میکنه و میزنه به جیهوپ)
نامجون:جیهوپ .جیهوپ
جیهوپ :هووم چیه؟😪
نامجون:بلند شو ساعت ۱۲ ظهره
جیهوپ :هوووم جیمین کجاست دیشب یکی پتورو از رومون برداشت داشتم یخ میزدم
جیمین با خواب الودی و موهای بهم ریختش سرشو اورد روی تخت:کی منو انداخت فک کنم پاهای نامجون بود ولی کمر گرفته
نامجون:دخت اصلا جا نداره بهید با تهیونگ صحبت کنیم که یکیمون بره اتاق تهیونگ بخوابه
جیمین:بعید میدونم که اجازه بده
(جیهوپ داشت پتورو برنیداشت و تخت رو مرتب میکرد و ۳تاشون هم لباساشونو عوض کردند و رفتند بیرون که برن صبحونه بخورن)
(خونه سوت و کور بود هنوز هم تهیونگ خواب بود)
بعدش چند دقیقه تهیونگ بیدار شد و همه داشتند صبحونه میخوردند
جیهوپ:تهیونگ یه درخواستی داشتم ازتون
تهیونگ:بگو میشنوم
جیهوپ:تخت ما واسه ۳نفر خیلی کوچیکه اگه میشه یکی از ماها بیاد اتاق شما اگه خودتون اوکی هستید؟
تهیونگ :هووم مشکلی نیست 😐😐😐حالا کی میخواد بیاد ؟؟،
جیمین:نامجون
نامجون:ها ؟؟؟چی؟؟،😕
جیهوپ :بله نامجون باشه
تهیونگ :هوم باشه البته شما قرار نیست امشب توی خونه بمونید قراره توی اون مراشم شرکت کنید
نامجون : وات؟؟اخه ما هیچ نسبتی با اقای جین نداریم
تهیونگ:هیچ ربطی نداره بعدش هم من شمارو اینجا توی ابن خونه تنها نمیزارم و بعدس هم نگران لباس و این جور چیز ها نباشید براتون سفارش دادم و خدمت کار ها بهتون میدم
نامجون اروم به جیمین گفت:یسس قراره برای اولین بار انسان های بیشتری ببینبم
جیمین :خیلی هم بد نشد که جیهوپ اومد پون ما خیلی تنها بودیم
نزدیک غروب شد و بعدش هم جیهوپ و جیمین و نامجون در حال اماده شدن بودند
جیهوپ:یه حس عجیبی دارم
نامجون:منم همینطور ولی زیاد بهش اخمین نمیدم
جیمین :فک کنم اضطراب باشه
نامجون:هووم شاید؟
چند ساعت گذشت و توی اون مهمونی شرکت کرده بودند
جین:هووم تو نامجونی،؟
نامجوم:اممم بله خودم هستم هستم تولدتونو بهتون تبریک میگم
جین:هوم ممنون
نامجون واقعا از اون مکان خوشس نمیومد اصلا و بخاطر همین رفت توی بالکن که نفس راحت بکشه بالکن تاریک بود یه صدایی کوچولو اومد نامجون نظرش جلب شد یه پسر خوش تیپ پشتت واستاده بود
پسر خوشتیپ:کمک نمیخوای
اون پسر محکم به نامجون میچسبه و گردنشو با تمام وجود گاز میگیره و خونشو میمکه و تقریبا بعد چند ثانیه نامجون یجورایی بیهوش میشه
(ساعت ۱۲ ظهر که در وضعیت اتاق نامجون و جیمین و جیهوپ جیمین افتاده بود روی زمین و با پتو پیچیده بود به خودش و جیهوپ نامجون رو از سرما بغل کرده و پای نامجون هم روی جیهوپ)
(وضعیت اتاق تهیونگ در یک تخت بسیار بزرگ زیر ملافش کیوت خوابیده بود 🙂)
(نامجون با خواب الودی بیدار میشه و پاشو برمیداره از جیوپ دروبرشو نگاه میکنه و میزنه به جیهوپ)
نامجون:جیهوپ .جیهوپ
جیهوپ :هووم چیه؟😪
نامجون:بلند شو ساعت ۱۲ ظهره
جیهوپ :هوووم جیمین کجاست دیشب یکی پتورو از رومون برداشت داشتم یخ میزدم
جیمین با خواب الودی و موهای بهم ریختش سرشو اورد روی تخت:کی منو انداخت فک کنم پاهای نامجون بود ولی کمر گرفته
نامجون:دخت اصلا جا نداره بهید با تهیونگ صحبت کنیم که یکیمون بره اتاق تهیونگ بخوابه
جیمین:بعید میدونم که اجازه بده
(جیهوپ داشت پتورو برنیداشت و تخت رو مرتب میکرد و ۳تاشون هم لباساشونو عوض کردند و رفتند بیرون که برن صبحونه بخورن)
(خونه سوت و کور بود هنوز هم تهیونگ خواب بود)
بعدش چند دقیقه تهیونگ بیدار شد و همه داشتند صبحونه میخوردند
جیهوپ:تهیونگ یه درخواستی داشتم ازتون
تهیونگ:بگو میشنوم
جیهوپ:تخت ما واسه ۳نفر خیلی کوچیکه اگه میشه یکی از ماها بیاد اتاق شما اگه خودتون اوکی هستید؟
تهیونگ :هووم مشکلی نیست 😐😐😐حالا کی میخواد بیاد ؟؟،
جیمین:نامجون
نامجون:ها ؟؟؟چی؟؟،😕
جیهوپ :بله نامجون باشه
تهیونگ :هوم باشه البته شما قرار نیست امشب توی خونه بمونید قراره توی اون مراشم شرکت کنید
نامجون : وات؟؟اخه ما هیچ نسبتی با اقای جین نداریم
تهیونگ:هیچ ربطی نداره بعدش هم من شمارو اینجا توی ابن خونه تنها نمیزارم و بعدس هم نگران لباس و این جور چیز ها نباشید براتون سفارش دادم و خدمت کار ها بهتون میدم
نامجون اروم به جیمین گفت:یسس قراره برای اولین بار انسان های بیشتری ببینبم
جیمین :خیلی هم بد نشد که جیهوپ اومد پون ما خیلی تنها بودیم
نزدیک غروب شد و بعدش هم جیهوپ و جیمین و نامجون در حال اماده شدن بودند
جیهوپ:یه حس عجیبی دارم
نامجون:منم همینطور ولی زیاد بهش اخمین نمیدم
جیمین :فک کنم اضطراب باشه
نامجون:هووم شاید؟
چند ساعت گذشت و توی اون مهمونی شرکت کرده بودند
جین:هووم تو نامجونی،؟
نامجوم:اممم بله خودم هستم هستم تولدتونو بهتون تبریک میگم
جین:هوم ممنون
نامجون واقعا از اون مکان خوشس نمیومد اصلا و بخاطر همین رفت توی بالکن که نفس راحت بکشه بالکن تاریک بود یه صدایی کوچولو اومد نامجون نظرش جلب شد یه پسر خوش تیپ پشتت واستاده بود
پسر خوشتیپ:کمک نمیخوای
اون پسر محکم به نامجون میچسبه و گردنشو با تمام وجود گاز میگیره و خونشو میمکه و تقریبا بعد چند ثانیه نامجون یجورایی بیهوش میشه
۹۹۴
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.