تکپارتی جیهوپ🪐🌘🌑
<<ات ویو>>
چند وقتی هست که حالم خوب نیست صبح ها با دلدرد شدیدی بیدار میشم بعد حداقل ۴بار از صبح تا شب خون بالا میارم و الان ۱ ساله که با جیهوپ ازدواج کردم اون خیلی منو دوست داره منم همینطور، جیهوپ خیلی مراقبمه بخاطر همین بهش درباره با حال امروزام چیزی نگفتم و نذاشتم با خبر بشه.
<<جیهوپ ویو>>
امروز کارم زود تموم شد و خواستم هرچه زودتر برم پیش زندگیم
[بعد از ۲۰ دقیقه]
<<ات ویو>>
دیدم انگار یکی کلید کرد توی در فهمیدم جیهوپه روی مبل نشسته بودم که دیدم اومد طرفم
جیهوپ:سلام خوشگل خانوم
ات:بلاخره اومدی؟دلم برات تنگ شده بود
جیهوپ:منم همینطور پرنسسم، راستی از اونجایی که جدیدا خیلی تو خونه تنها موندی میخوام امروز دوتایی بریم شهربازی نظرت چیه بیبی؟؟؟
(ات توی ذهنش:اگه رفتیم شهربازی یه دفعه حالم بد شد چی ولی من خیلی شهر بازی دوست دارم از طرفی نمیتونم جیهوپ رو ناراحت کنم)
ات:آره عزیزم چرا که نه
جیهوپ:پس برو لباس بپوش
<<جیهوپ ویو>>
ات قبول کرد و رفت تا لباس بپوشه منم منتظرش موندم ۱۵ دقیقه گذشته و ات هنوز نیومده رفتم توی اتاقمون که دیدم بغل تختروی زمین افتاده اولش فکر کردم میخواد شوخی کنه وقتی رفتم نزدیکش دیدم از دهنش خون اومده خیلی ترسیدم و هی صداش کردم ولی جواب نمی داد براید استایل بغلش کردم و خواستم برم بیمارستان
چند وقتی هست که حالم خوب نیست صبح ها با دلدرد شدیدی بیدار میشم بعد حداقل ۴بار از صبح تا شب خون بالا میارم و الان ۱ ساله که با جیهوپ ازدواج کردم اون خیلی منو دوست داره منم همینطور، جیهوپ خیلی مراقبمه بخاطر همین بهش درباره با حال امروزام چیزی نگفتم و نذاشتم با خبر بشه.
<<جیهوپ ویو>>
امروز کارم زود تموم شد و خواستم هرچه زودتر برم پیش زندگیم
[بعد از ۲۰ دقیقه]
<<ات ویو>>
دیدم انگار یکی کلید کرد توی در فهمیدم جیهوپه روی مبل نشسته بودم که دیدم اومد طرفم
جیهوپ:سلام خوشگل خانوم
ات:بلاخره اومدی؟دلم برات تنگ شده بود
جیهوپ:منم همینطور پرنسسم، راستی از اونجایی که جدیدا خیلی تو خونه تنها موندی میخوام امروز دوتایی بریم شهربازی نظرت چیه بیبی؟؟؟
(ات توی ذهنش:اگه رفتیم شهربازی یه دفعه حالم بد شد چی ولی من خیلی شهر بازی دوست دارم از طرفی نمیتونم جیهوپ رو ناراحت کنم)
ات:آره عزیزم چرا که نه
جیهوپ:پس برو لباس بپوش
<<جیهوپ ویو>>
ات قبول کرد و رفت تا لباس بپوشه منم منتظرش موندم ۱۵ دقیقه گذشته و ات هنوز نیومده رفتم توی اتاقمون که دیدم بغل تختروی زمین افتاده اولش فکر کردم میخواد شوخی کنه وقتی رفتم نزدیکش دیدم از دهنش خون اومده خیلی ترسیدم و هی صداش کردم ولی جواب نمی داد براید استایل بغلش کردم و خواستم برم بیمارستان
۲.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.