Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
تو حال خودم بودم ک یکدفعه با داد فرزین یک متر پریدم بالا
بهدیس:داد نزن
اینو ک گفتم فرزین امد نزدیکم و محکم زد تو گوشم،جوری محکم زد ک گوشم سوت کشید
و محکم زد تو گوشم،جوری محکم زد ک گوشم سوت کشید
فرزین:تو گوه میخوری به من میگی داد نزن گوه میخوری
دارا دست فرزین گرفت و از من دورش کرد
دارا: بیا برو پیش ایلین ول کن برو
فرزین بیرون کرد ک من دستم رو صورتم بود خوابیدم و قطره هایی چشم هام جاری شد
(دارا)
فرزین فرستادیم خونه ایلین و با پوریا رفتیم پیش بهدیس دیدیم بهدیس خوابیده من رفتم یکم با فاصله کنارش دراز کشیدم پوریا هم پایین پای من دراز کشید
دارا: پوریا بیا دست هایی بهدیس بیبین چقدر لاغر و باریکه (یواش اروم میگه)
پوریا بلند میشه و میاد پشت سر دارا و نگاه میکنه
پوریا: نگاه دستش هاش پر از جای کبودی(اروم یواش)
دارا: قراره با این چیکار کنیم؟(اروم یواش)
پوریا:همون کاری ک با دخترایی ک میوردیم اینجا انجام میدادیم
دارا:این جون اینجور چیزارو داره اخه چقدر لاغره این فکر نکنم نیم ساعت هم دومم بیاره
پوریا:خب چیکارش کنیم اگه برای کار خونه باشه ک فرزانه ابجی میاد انجام میده
دارا:فرزانه میدونه اینو اوردیم؟
پوریا:نه با دوستاش رفتن ترکیه فکر کنم جمعه میاد
دارا:دوست دخترامون چی اونا فهمیدن؟
پوریا:نه حالا هم بفهمن مگه چی خدمتکاره ما ک اونارو با این عوض نمکنیم
(بهدیس)
بالایی سرم پوریا دارا همنجور حرف میزدن ک بیدار شدم
دارا:ع بیدارت کردیم
بهدیس:نه دستشویم گرفت بیدار شدم
دارا:خب برو
بهدیس:اجازه هست؟
دارا:اره برو
بلند شدم و رفتم دستشوییی امدم دیدم پوریا دارا رفتن اتاق هاشون منم دیگ یکم حالم خوب شده بود و میتونستم از خودم مراقبت کنم
(سه روز بعد)
حالم خوب شده بود و دیگ کارمو شروع کرده بودم غذا درست میکردم خونه تمیز میکرد،شب بود شامم رو درست کرده بودم و منتظر پسرا بودم ک امدن
بهدیس:سلام خسته نباشید
بجز پوریا هیچکدومشون جوابمو ندادن و رفتن تو اتاق هاشون تا چای ریختم لباس هاشون عوض کردن و نشستم،چای هارو تو سینی گذاشتم و بردم پیششون استین لباسم بالا بود یادم رفته بود بدم پایین اخه دستم پر از ته سیگار هایی بابام ک به دستم میزد بود چای رو ک گذاشتم پوریا دستمو گرفت
پوریا:اینا چی رو دستت بیماری پوستی داری؟
دستمو از دستش کشیدم بیرون و استینمو دادم پایین
بهدیس:نه بیماری پوستی ندارم
دارا:اگه داری بگو اگه واگیر دار باشه ما میدونیم تو
بهدیس:نه ته سیگار هایی بابامه رو دستم میزد
پوریا:رو دست تو میزد(کمی مکث)بیا بشین
نشستم ک استیمو داد بالا و به جای ته سیگار ها نگاه میکرد
تو حال خودم بودم ک یکدفعه با داد فرزین یک متر پریدم بالا
بهدیس:داد نزن
اینو ک گفتم فرزین امد نزدیکم و محکم زد تو گوشم،جوری محکم زد ک گوشم سوت کشید
و محکم زد تو گوشم،جوری محکم زد ک گوشم سوت کشید
فرزین:تو گوه میخوری به من میگی داد نزن گوه میخوری
دارا دست فرزین گرفت و از من دورش کرد
دارا: بیا برو پیش ایلین ول کن برو
فرزین بیرون کرد ک من دستم رو صورتم بود خوابیدم و قطره هایی چشم هام جاری شد
(دارا)
فرزین فرستادیم خونه ایلین و با پوریا رفتیم پیش بهدیس دیدیم بهدیس خوابیده من رفتم یکم با فاصله کنارش دراز کشیدم پوریا هم پایین پای من دراز کشید
دارا: پوریا بیا دست هایی بهدیس بیبین چقدر لاغر و باریکه (یواش اروم میگه)
پوریا بلند میشه و میاد پشت سر دارا و نگاه میکنه
پوریا: نگاه دستش هاش پر از جای کبودی(اروم یواش)
دارا: قراره با این چیکار کنیم؟(اروم یواش)
پوریا:همون کاری ک با دخترایی ک میوردیم اینجا انجام میدادیم
دارا:این جون اینجور چیزارو داره اخه چقدر لاغره این فکر نکنم نیم ساعت هم دومم بیاره
پوریا:خب چیکارش کنیم اگه برای کار خونه باشه ک فرزانه ابجی میاد انجام میده
دارا:فرزانه میدونه اینو اوردیم؟
پوریا:نه با دوستاش رفتن ترکیه فکر کنم جمعه میاد
دارا:دوست دخترامون چی اونا فهمیدن؟
پوریا:نه حالا هم بفهمن مگه چی خدمتکاره ما ک اونارو با این عوض نمکنیم
(بهدیس)
بالایی سرم پوریا دارا همنجور حرف میزدن ک بیدار شدم
دارا:ع بیدارت کردیم
بهدیس:نه دستشویم گرفت بیدار شدم
دارا:خب برو
بهدیس:اجازه هست؟
دارا:اره برو
بلند شدم و رفتم دستشوییی امدم دیدم پوریا دارا رفتن اتاق هاشون منم دیگ یکم حالم خوب شده بود و میتونستم از خودم مراقبت کنم
(سه روز بعد)
حالم خوب شده بود و دیگ کارمو شروع کرده بودم غذا درست میکردم خونه تمیز میکرد،شب بود شامم رو درست کرده بودم و منتظر پسرا بودم ک امدن
بهدیس:سلام خسته نباشید
بجز پوریا هیچکدومشون جوابمو ندادن و رفتن تو اتاق هاشون تا چای ریختم لباس هاشون عوض کردن و نشستم،چای هارو تو سینی گذاشتم و بردم پیششون استین لباسم بالا بود یادم رفته بود بدم پایین اخه دستم پر از ته سیگار هایی بابام ک به دستم میزد بود چای رو ک گذاشتم پوریا دستمو گرفت
پوریا:اینا چی رو دستت بیماری پوستی داری؟
دستمو از دستش کشیدم بیرون و استینمو دادم پایین
بهدیس:نه بیماری پوستی ندارم
دارا:اگه داری بگو اگه واگیر دار باشه ما میدونیم تو
بهدیس:نه ته سیگار هایی بابامه رو دستم میزد
پوریا:رو دست تو میزد(کمی مکث)بیا بشین
نشستم ک استیمو داد بالا و به جای ته سیگار ها نگاه میکرد
۸.۰k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.