فیک ران پارت پنجم
ات به عضو ران که کاملا روبه رویش بود نگاه کرد. آب دهنش رو با ترس قورت داد و دهنش رو باز کرد و اولش رو وارد دهنش کرد. ران از شدت لذت سرشو به عقب برد و موهای ات رو بیشتر فشرد و ناله ای سر داد. ران بیشتر میخواست. میخواست کلشو بلیسه پس موهای ات رو کشید و کل عضوش رو یک جا وارد دهن ات کرد. نوک عضو ران با گلوی ات برخورد کرد و باعث شد ات به سرفه
بی افتد. ران که طاقتش طاق شده بود گفت...
ران:آه...آه زود باش ادامه بده...
ات دوباره شروع به لیسیدن اون دیک بزرگ شد کم کم بیشترش رو وارد دهنش کرد. نصفش در دهانش بود و می لیسید. ات کم کم یاد گرفته بود و بهتر این کار رو انجام میداد و باعث زیاد و بلندتر شدن ناله های ران میشد. ات همینجوری داشت میخورد که یک دفعه ران تو صورت ات اومد و صورتش رو رنگین و دهانش رو پر کرد. ات که از مزه ی شورش خوشش نیامده بود سعی کرد عوق بزند تا بیرون بیاد ولی ران چونش رو گرفت و گفت...
ران:بخورش پیشی کوچولو. و دستش رو روی ات گذاشت تا نتواند آن را بیرون بیاورد.
اشک چشمای ات خشک شده بود. فک کرد تموم شده و میخواست بلند بشه و حوله بپوشه که ران دستش رو گرفت و گفت...
ران:کجا میری؟ تازه شروع شده. و لبخندی(مثل لبخند عکس) به ات زد.
ات پشیمون بود. نمی دونست انقدر کاری وحشتناکی است. ات گریه اش گرفته بود از گوشه چشمش اشک اومد ولی باید قوی میبود پس اشکش رو پاک و به تخت که ران به آن اشاره کرد رفت و روی آن نشست. ات حوله ای که دوباره پوشیده بود درآورد ولی خودش را جمع کرد. ران دکمه های پیراهنش را یکی یکی باز کرد و کم کم بدن عضلانی و تتو دارش را نمایان کرد و با یه حرکت پیراهن و شلوارش رو درآورد و به سمت ات اومد. ات که از دیدن ران خجالت کشید سرشو پایین آورد تا او را نبیند. ران از این حرکت خوشش نیامد. او دوست داشت ات به بدنش نگاه کند مثل زنای دیگری که باهاشون رابطه داشته. برای همین به ات نزدیک شد و چونشو گرفت و سر شو بالا آورد و بهش گفت...
ران:بهم نگاه کن.
ران نمی دونست چرا ضربان قلبش بالا رفته بود و اینقدر برای رابطه با این بچه هیجان داشت حتی بیشتر از اولین رابطش. نه اینکه عاشقش شده باشد ولی خوشش آمده بود. به ات نگاه خماری انداخت و دوباره حرفشو تکرار کرد...
ران:بهم نگاه کن. و خم شد و دوباره اون لبای کوچولو و سرخ رو بوسید ایندفعه کمی ملایم تر این کار رو انجام می داد. ات کم کم داشت عادت میکرد پس مقاومتی نمیکرد...
(خب خب این پارت هم تموم شد فردا دوباره میزارم😌) خدا شاهده غر بزنید من... هیچ کاری نمی تونم بکنم😑امیدوارم خوشتون بیاد💖
بی افتد. ران که طاقتش طاق شده بود گفت...
ران:آه...آه زود باش ادامه بده...
ات دوباره شروع به لیسیدن اون دیک بزرگ شد کم کم بیشترش رو وارد دهنش کرد. نصفش در دهانش بود و می لیسید. ات کم کم یاد گرفته بود و بهتر این کار رو انجام میداد و باعث زیاد و بلندتر شدن ناله های ران میشد. ات همینجوری داشت میخورد که یک دفعه ران تو صورت ات اومد و صورتش رو رنگین و دهانش رو پر کرد. ات که از مزه ی شورش خوشش نیامده بود سعی کرد عوق بزند تا بیرون بیاد ولی ران چونش رو گرفت و گفت...
ران:بخورش پیشی کوچولو. و دستش رو روی ات گذاشت تا نتواند آن را بیرون بیاورد.
اشک چشمای ات خشک شده بود. فک کرد تموم شده و میخواست بلند بشه و حوله بپوشه که ران دستش رو گرفت و گفت...
ران:کجا میری؟ تازه شروع شده. و لبخندی(مثل لبخند عکس) به ات زد.
ات پشیمون بود. نمی دونست انقدر کاری وحشتناکی است. ات گریه اش گرفته بود از گوشه چشمش اشک اومد ولی باید قوی میبود پس اشکش رو پاک و به تخت که ران به آن اشاره کرد رفت و روی آن نشست. ات حوله ای که دوباره پوشیده بود درآورد ولی خودش را جمع کرد. ران دکمه های پیراهنش را یکی یکی باز کرد و کم کم بدن عضلانی و تتو دارش را نمایان کرد و با یه حرکت پیراهن و شلوارش رو درآورد و به سمت ات اومد. ات که از دیدن ران خجالت کشید سرشو پایین آورد تا او را نبیند. ران از این حرکت خوشش نیامد. او دوست داشت ات به بدنش نگاه کند مثل زنای دیگری که باهاشون رابطه داشته. برای همین به ات نزدیک شد و چونشو گرفت و سر شو بالا آورد و بهش گفت...
ران:بهم نگاه کن.
ران نمی دونست چرا ضربان قلبش بالا رفته بود و اینقدر برای رابطه با این بچه هیجان داشت حتی بیشتر از اولین رابطش. نه اینکه عاشقش شده باشد ولی خوشش آمده بود. به ات نگاه خماری انداخت و دوباره حرفشو تکرار کرد...
ران:بهم نگاه کن. و خم شد و دوباره اون لبای کوچولو و سرخ رو بوسید ایندفعه کمی ملایم تر این کار رو انجام می داد. ات کم کم داشت عادت میکرد پس مقاومتی نمیکرد...
(خب خب این پارت هم تموم شد فردا دوباره میزارم😌) خدا شاهده غر بزنید من... هیچ کاری نمی تونم بکنم😑امیدوارم خوشتون بیاد💖
۱۱.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.