𝐩𝐭𝟖:𝐌𝐲 𝐀𝐧𝐠𝐢𝐥 𝐌𝐨𝐡𝐜𝐢𝐲
با چشای کیوت و متعجبش نگاهم میکرد... چشمم رفت سمت لباش..خیلی کیوت و خوردنی بودن...نتونستم خودمو کنترل کنم و لبام رو روی لباش گذاشتم،طعم توت فرنگی میداد..نمی تونستم ازش دل بکنم...
ا.ت ویو:
نفسم داشت بند میومد که جیمین دستو کشید و به خودش چسبوند...خط چشمهاش روی لبهام بود...
سرشو نزدیکم آورد و لبهای پفکیش رو روی لبام گذاشت...بعد از 1 مین جدا شد...داشتم از خجالت میمردمممم...اون منو بوسید!
جیمین دستمو گرفت و به ساعت نگاه کرد..
جیمین:ضربان قلبت روی 140 عه! خوبه، جعبه باز شد!
ا.ت:آام..آره بزار ببینیم توش چیه..
جیمین:خجالت کشیدی؟
ا.ت:از چی...خجالت کشیدم؟
جیمین:که بوست کردم؟
ا.ت:عاا نه چیز آره خب نه راستش..آییششش(تند تند حرف میزنه)
جیمین:اووو کیوتتㅋㅋ میخواستم فقط ضربان قلبت بره بالا و از یه چیزی مطمئن بشم..
ا.ت:آ..ها..از چی مطمئن بشی؟
جیمین:هیچی ولش کن..
جیمین ویو:
راستش...میخواستم ببینم واقعا عاشقشم یا نه...من...عاشقشم...ولی باید بزارم یه مدت بگذره تا بیشتر آشنا شیم..
ا.ت:واوو جیمینا! کلید اینجاستتت!!برنده شدیممم
جیمین:آرههه...فقط باید بقیه رو پیدا کنیم و راهمون رو پیدا کنیم و راحت میشیمم
دستشو گرفتم و از اتاق خارج شدیم،خودمم تعجب کردم که دستای کوچولو و نرمشو لمس کردم...دیگه اون چه حسی داره نمیدونم...
رفتیم تو راهرو و به هزار زور میسو و کوک رو پیدا کردیم که اونا هم دستاشون رو به هم گره داده بودن!!
رفتیم دنبال ته و میا، توی راهمون یه اتاق بود شاید اونجا بودن..آروم از لای در نگاه کردم که اگه دلقکی بود حواسم به ا.ت باشه که با صحنه ی جالبی روبرو شدم!
_________________
امیدوارم خوشتون بیاد~~
ا.ت ویو:
نفسم داشت بند میومد که جیمین دستو کشید و به خودش چسبوند...خط چشمهاش روی لبهام بود...
سرشو نزدیکم آورد و لبهای پفکیش رو روی لبام گذاشت...بعد از 1 مین جدا شد...داشتم از خجالت میمردمممم...اون منو بوسید!
جیمین دستمو گرفت و به ساعت نگاه کرد..
جیمین:ضربان قلبت روی 140 عه! خوبه، جعبه باز شد!
ا.ت:آام..آره بزار ببینیم توش چیه..
جیمین:خجالت کشیدی؟
ا.ت:از چی...خجالت کشیدم؟
جیمین:که بوست کردم؟
ا.ت:عاا نه چیز آره خب نه راستش..آییششش(تند تند حرف میزنه)
جیمین:اووو کیوتتㅋㅋ میخواستم فقط ضربان قلبت بره بالا و از یه چیزی مطمئن بشم..
ا.ت:آ..ها..از چی مطمئن بشی؟
جیمین:هیچی ولش کن..
جیمین ویو:
راستش...میخواستم ببینم واقعا عاشقشم یا نه...من...عاشقشم...ولی باید بزارم یه مدت بگذره تا بیشتر آشنا شیم..
ا.ت:واوو جیمینا! کلید اینجاستتت!!برنده شدیممم
جیمین:آرههه...فقط باید بقیه رو پیدا کنیم و راهمون رو پیدا کنیم و راحت میشیمم
دستشو گرفتم و از اتاق خارج شدیم،خودمم تعجب کردم که دستای کوچولو و نرمشو لمس کردم...دیگه اون چه حسی داره نمیدونم...
رفتیم تو راهرو و به هزار زور میسو و کوک رو پیدا کردیم که اونا هم دستاشون رو به هم گره داده بودن!!
رفتیم دنبال ته و میا، توی راهمون یه اتاق بود شاید اونجا بودن..آروم از لای در نگاه کردم که اگه دلقکی بود حواسم به ا.ت باشه که با صحنه ی جالبی روبرو شدم!
_________________
امیدوارم خوشتون بیاد~~
۱.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.