پارت ۷ : عشق و سرنوشت
( از زبان جونگ کوک )
سوار ماشین شدم و به سمت خوابگاه حرکت کردم
( ۱۵ دقیقه ی بعد )
رسیدم جلوی در خابگاه کلید داشتم پس در رو باز کردم و به هر زحمتی بود اون پلاستیک ها ی مواد غذایی و جعبه ها رو که لباسامون داخلش بود بردم تو که دیدم جین داره اشپزی میکنه جی هوپ و جیمین درحال تمرین رقصن وی با شوگا در حال صحبت و نامجونم داره با تلفنش صحبت میکنه سرییع به وی و شوگا گفتم : دای یکیتون بیاد کمکم اقا کمر من شکست که هر دوشون اومدند و خرید ها رو از دست من گرفتن اروم به همه اعضا سلام کردم و اروم به نامجون که در حال تلفن صحبت کردن بود دست تکون دادم تا حواسش از مکالمش پرت نشه
جین اومد کنارم و گفت : پس گوشت چی شد قرار بود فردا برای شوگا کبابی درست کنم
جونگ کوک : خب راستش یاذم رفت بخرم ولی فردا میرم برای شوگا جونک کلی گوشت تازه میخرم چطوره ؟؟
جین خواست چیزی بگه که یس گفتن بلندش جین رو از گفتن حرفش به جونگ کوک منصرف کرد و گفت : وای باز دوباره این چی فهمیده که اینجوری هوار میکشه
نامجون : طراح لباسایی که جونگ کوک انتخاب کرده بهمون جواب مثبت دادن
یک لحظه نا خواسته لبخندی پرنگ رو لبم نشست بعد وی گفتم : وی میشه یه لحظه بیایی که و ی اود گفت : چی شده کوک
گفتم : میشه یه لحظه بیای بالا
رفتیم بالا و همه این قضایا رو براش تعریف کردم و گفتم : دی داقعا چم شده تا لسمش رو کیفهمم لبخند میاد روی لبم تا میبینمش ضربان قلبم میره روی ۱۰۰۰۰۰ چم شده
وی : کوک تو به عشق ذر نگاه اول اعتقاد داری ؟؟
گفتم : اره ولی چرا میپرسی
در حالی داشت تز اتاق میرفت بیرون گفت : همین که این علاعم رو داری یعنی عاشق شدی و این ها یعنی عشق در نگاه اول
و در میان سکوت و حیزت در رو بست و من رو بایه عالمه سوال تنتها گذاشت
سوار ماشین شدم و به سمت خوابگاه حرکت کردم
( ۱۵ دقیقه ی بعد )
رسیدم جلوی در خابگاه کلید داشتم پس در رو باز کردم و به هر زحمتی بود اون پلاستیک ها ی مواد غذایی و جعبه ها رو که لباسامون داخلش بود بردم تو که دیدم جین داره اشپزی میکنه جی هوپ و جیمین درحال تمرین رقصن وی با شوگا در حال صحبت و نامجونم داره با تلفنش صحبت میکنه سرییع به وی و شوگا گفتم : دای یکیتون بیاد کمکم اقا کمر من شکست که هر دوشون اومدند و خرید ها رو از دست من گرفتن اروم به همه اعضا سلام کردم و اروم به نامجون که در حال تلفن صحبت کردن بود دست تکون دادم تا حواسش از مکالمش پرت نشه
جین اومد کنارم و گفت : پس گوشت چی شد قرار بود فردا برای شوگا کبابی درست کنم
جونگ کوک : خب راستش یاذم رفت بخرم ولی فردا میرم برای شوگا جونک کلی گوشت تازه میخرم چطوره ؟؟
جین خواست چیزی بگه که یس گفتن بلندش جین رو از گفتن حرفش به جونگ کوک منصرف کرد و گفت : وای باز دوباره این چی فهمیده که اینجوری هوار میکشه
نامجون : طراح لباسایی که جونگ کوک انتخاب کرده بهمون جواب مثبت دادن
یک لحظه نا خواسته لبخندی پرنگ رو لبم نشست بعد وی گفتم : وی میشه یه لحظه بیایی که و ی اود گفت : چی شده کوک
گفتم : میشه یه لحظه بیای بالا
رفتیم بالا و همه این قضایا رو براش تعریف کردم و گفتم : دی داقعا چم شده تا لسمش رو کیفهمم لبخند میاد روی لبم تا میبینمش ضربان قلبم میره روی ۱۰۰۰۰۰ چم شده
وی : کوک تو به عشق ذر نگاه اول اعتقاد داری ؟؟
گفتم : اره ولی چرا میپرسی
در حالی داشت تز اتاق میرفت بیرون گفت : همین که این علاعم رو داری یعنی عاشق شدی و این ها یعنی عشق در نگاه اول
و در میان سکوت و حیزت در رو بست و من رو بایه عالمه سوال تنتها گذاشت
۴.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.