فیک تهیونگ ( عشق ناشناس) ادامه پارت ۱۲ آخر
از زبان ا/ت
یکم که به اطرافم نگاه کردم تهیونگ رو دیدم سرم رو به نشونه تزییم خم کردم ، آخرای مراسم بود که تهیونگ از جاش بلند شد و رفت روبه روی پدرم و گفت : امپراتور حالا که همه اینجا هستن من میخوام مطلبی رو بهتون بگم
گفت : اگر اجازه بدین من میخوام با دخترتون شاهزاده ا/ت ازدواج کنم و ایشون رو ملکه خودم و کشورم بکنم ، چشمام از تعجب داشتن در میومدن پدرم گفت : اگر ا/ت هم راضی باشه من مشکلی ندارم
بلند شدم و گفتم : پدر من راضی هستم راستش بدون فکر این حرف و زدم بدون اینکه به عواقبش فکر کنم
( پایان این فصل دوم هم داره )
( امیدوارم از فصل اول خوشتون اومده باشه ☺️💜💫)
یکم که به اطرافم نگاه کردم تهیونگ رو دیدم سرم رو به نشونه تزییم خم کردم ، آخرای مراسم بود که تهیونگ از جاش بلند شد و رفت روبه روی پدرم و گفت : امپراتور حالا که همه اینجا هستن من میخوام مطلبی رو بهتون بگم
گفت : اگر اجازه بدین من میخوام با دخترتون شاهزاده ا/ت ازدواج کنم و ایشون رو ملکه خودم و کشورم بکنم ، چشمام از تعجب داشتن در میومدن پدرم گفت : اگر ا/ت هم راضی باشه من مشکلی ندارم
بلند شدم و گفتم : پدر من راضی هستم راستش بدون فکر این حرف و زدم بدون اینکه به عواقبش فکر کنم
( پایان این فصل دوم هم داره )
( امیدوارم از فصل اول خوشتون اومده باشه ☺️💜💫)
۷۴.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.