عشق=مرگ
عشق=مرگ
جرعت پیاده شدنو به خودت دادی و پیاده شدی ://
تا پیاده شدی اون مو برفیه با یه صدای بلند خیلیییییی ذوق زده گفت :ا.ت چانننننن اومدی بالاخره ؟منتظرت بودم(پشماتون ریخ مگه نه؟🗿)و دستتو گرفت و باهم دویدید رفتین تو تالار(باز باران با ترانه با گوهر های فراوان میخورد بر بام خانه یادم آرد روز باران کودکی ده ساله بودم توی جنگل های گیلان میپریدم از سر جو میدویدم همچو آهو با دوپای کودکانه 🗿)خجالت کشیدی چون تاحالا هیچ پسری دستتو نگرفته بود ولی نترسیدی چون میدونستی که این تالار رزرو شده و کسی جز تو و دوستای دیگه فئو نمیتونست بره داخل.پس اونم از دوستای فئو بود.
تالار کوچیکی بود.به اندازه هشت نفر.وقتی وارد شدی ۲ تا میز بزرگ ۴نفره دیدی و با اون مو برفیه به سمت میزی که فئو نشسته بود رفتین و فئو رو بغل کردی و تولدشو تبریک گفتی و با سیگما دست دادی.بعد درگوش فئو گفتی:فئو این گوگولی کیه؟-فئو:همون پسرس که بهت گفتم باید باهات آشناش کنم
_چییییییییییی
+همون که شنیدی :/
_خو لااقل اسمشو بگو بهم :||
+نیکولای
_و فامیلی؟
+بعداً میفهمی خودت :||||||||||
نیکولای:من دارم میشنوماااااا
یه سرفه کردی و رفتی نشستی رو یه صندلی خالی.نیکولای اومد نشست کنارت و
فقط منم که طولانی مینویسم دستم درد نمیگیره ؟الانم دستم درد نگرفت :/
جرعت پیاده شدنو به خودت دادی و پیاده شدی ://
تا پیاده شدی اون مو برفیه با یه صدای بلند خیلیییییی ذوق زده گفت :ا.ت چانننننن اومدی بالاخره ؟منتظرت بودم(پشماتون ریخ مگه نه؟🗿)و دستتو گرفت و باهم دویدید رفتین تو تالار(باز باران با ترانه با گوهر های فراوان میخورد بر بام خانه یادم آرد روز باران کودکی ده ساله بودم توی جنگل های گیلان میپریدم از سر جو میدویدم همچو آهو با دوپای کودکانه 🗿)خجالت کشیدی چون تاحالا هیچ پسری دستتو نگرفته بود ولی نترسیدی چون میدونستی که این تالار رزرو شده و کسی جز تو و دوستای دیگه فئو نمیتونست بره داخل.پس اونم از دوستای فئو بود.
تالار کوچیکی بود.به اندازه هشت نفر.وقتی وارد شدی ۲ تا میز بزرگ ۴نفره دیدی و با اون مو برفیه به سمت میزی که فئو نشسته بود رفتین و فئو رو بغل کردی و تولدشو تبریک گفتی و با سیگما دست دادی.بعد درگوش فئو گفتی:فئو این گوگولی کیه؟-فئو:همون پسرس که بهت گفتم باید باهات آشناش کنم
_چییییییییییی
+همون که شنیدی :/
_خو لااقل اسمشو بگو بهم :||
+نیکولای
_و فامیلی؟
+بعداً میفهمی خودت :||||||||||
نیکولای:من دارم میشنوماااااا
یه سرفه کردی و رفتی نشستی رو یه صندلی خالی.نیکولای اومد نشست کنارت و
فقط منم که طولانی مینویسم دستم درد نمیگیره ؟الانم دستم درد نگرفت :/
۱.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.