عشقی که بهم دادی
"part 41"
÷خاله(خنده)
×وای خدا نیم وجبی رو نیگا
رفتم جلو و لپاشو کشیدم
دستمو کردم تو موهای فر شو تکونشون دادم
محکم بغلش کردم
×تو منو تا مرز سکته بردیا
÷تقصیر من که نبود
×میدونم کوچولو
دوباره لپشو کشیدم
÷خاله هانا...تو اینجا چیکار میکنی...خسته بنظر میای
×هعی...امروز بدشانسی آوردم ولی فک کنم عاش....
÷چیشده خاله؟
×زدم به یه نفر
÷مرده؟(هیجان)
×نه بابا...دیگه انقدرم رانندگیم بد نیست
*از زبان ا.ت
اول گفتم برم پیش جونگکوک فک کنم ناراحت شده جوابشو ندادم
آها دیدمش تو بخش اورژانسه و داره یکی رو معاینه میکنه
دویدم سمتش و نفس نفس میزدم
+جونگکوکی ببخشید!
=پرستار...ببریدش ازش نوار قلب بگیرین
؛ بله دکتر
چرخید سمتم
=به به خانم کیم
به ساعتش نگاه کرد و گفت
=میدونی ساعت چنده(خنده)
+ببخشید...ساعت به موقع زنگ نزد
دستشو گذاشت رو شونه م و گفت
=واقعا بهت نمیخوره مامان یه بچه باشی اونم یه بچه ۵ ساله(خنده)
بازوشو فشار دادم
+هی مگه من چمه؟
=چت نیست...هانا رو ندیدی؟
+هانا؟...مگه اونم اینجاس؟
=بعله...زده به یه نفر
+وای حالش خوبه
=آره بابا فقط پاش شکسته و یکم بدنش کوفته شده چیزی نیست(خنده)
+من میرم پیش جیهون
=اوکی برو منم میام
*از زبان تهیونگ
جلوی تلویزیون نشستم که گوشیم زنگ خورد
وکیله بود
_بله؟
: سلام آقای کیم...درخواستتون آماده س
_خوبه
:فقط مدارک...
_فک میکنم تا هفته دیگه درست بشه
: خوبه...ببخشید مزاحم شدم
_خدافظ
قطع کردم
رفتم تو فکر
واقعا کار درستیه که جیهون رو از ا.ت جدا کنم؟
فکرم پر از سوال بود
اون باید به من میگفت
باید میگفت که من یه پسر دارم
÷خاله(خنده)
×وای خدا نیم وجبی رو نیگا
رفتم جلو و لپاشو کشیدم
دستمو کردم تو موهای فر شو تکونشون دادم
محکم بغلش کردم
×تو منو تا مرز سکته بردیا
÷تقصیر من که نبود
×میدونم کوچولو
دوباره لپشو کشیدم
÷خاله هانا...تو اینجا چیکار میکنی...خسته بنظر میای
×هعی...امروز بدشانسی آوردم ولی فک کنم عاش....
÷چیشده خاله؟
×زدم به یه نفر
÷مرده؟(هیجان)
×نه بابا...دیگه انقدرم رانندگیم بد نیست
*از زبان ا.ت
اول گفتم برم پیش جونگکوک فک کنم ناراحت شده جوابشو ندادم
آها دیدمش تو بخش اورژانسه و داره یکی رو معاینه میکنه
دویدم سمتش و نفس نفس میزدم
+جونگکوکی ببخشید!
=پرستار...ببریدش ازش نوار قلب بگیرین
؛ بله دکتر
چرخید سمتم
=به به خانم کیم
به ساعتش نگاه کرد و گفت
=میدونی ساعت چنده(خنده)
+ببخشید...ساعت به موقع زنگ نزد
دستشو گذاشت رو شونه م و گفت
=واقعا بهت نمیخوره مامان یه بچه باشی اونم یه بچه ۵ ساله(خنده)
بازوشو فشار دادم
+هی مگه من چمه؟
=چت نیست...هانا رو ندیدی؟
+هانا؟...مگه اونم اینجاس؟
=بعله...زده به یه نفر
+وای حالش خوبه
=آره بابا فقط پاش شکسته و یکم بدنش کوفته شده چیزی نیست(خنده)
+من میرم پیش جیهون
=اوکی برو منم میام
*از زبان تهیونگ
جلوی تلویزیون نشستم که گوشیم زنگ خورد
وکیله بود
_بله؟
: سلام آقای کیم...درخواستتون آماده س
_خوبه
:فقط مدارک...
_فک میکنم تا هفته دیگه درست بشه
: خوبه...ببخشید مزاحم شدم
_خدافظ
قطع کردم
رفتم تو فکر
واقعا کار درستیه که جیهون رو از ا.ت جدا کنم؟
فکرم پر از سوال بود
اون باید به من میگفت
باید میگفت که من یه پسر دارم
۳.۷k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.