《وحشت》
《وحشت》
بدنش منقبض شده بود و انگار نمی توانست تکان بخورد. دست های یخ کرده اش بدون توقفی می لرزیدند. به سختی نفس می کشید و سعی داشت با چنگ انداختن به جلوی لباسش راه تنفسش را باز کند. وحشتناک بود...اینجا بودن وحشتناک بود. اینکه در مکانی با در های بسته همراه با دوست صمیمی ات حبس شوی خیلی بد نیست مگر اینکه دوستت میل زیادی برای کشتنت داشته باشد.
در وصف ترس...
MH🤍
بدنش منقبض شده بود و انگار نمی توانست تکان بخورد. دست های یخ کرده اش بدون توقفی می لرزیدند. به سختی نفس می کشید و سعی داشت با چنگ انداختن به جلوی لباسش راه تنفسش را باز کند. وحشتناک بود...اینجا بودن وحشتناک بود. اینکه در مکانی با در های بسته همراه با دوست صمیمی ات حبس شوی خیلی بد نیست مگر اینکه دوستت میل زیادی برای کشتنت داشته باشد.
در وصف ترس...
MH🤍
۱.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.