Part⁷
Part⁷
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
نگران دختر بغل دستش بود نمیدونست بیهوش شده یا خوابه! اگه با این وضع به خونه میرفتن اوضاع بد میشد پس باید چیکار میکرد تو افکار خودش غرق شده بود که با صدای موبایل دخترک به خودش اومد
دست برد و جیب هاشو گشت و به سختی تن لشش و بلند کرد و گوشی و از توجیب دخترک در آورد"مامان!" الان؟
_ بله مامان.. رفته دستشویی گوشیش و داده من نگه دارم.. نه مامان جای نگرانی نیست ما باهمیم و داریم می یایم.. شما بخوابید..باشه شب بخیر
مضطرب و گیج بود و از زمین و آسمان عصبانی و دلخور بود نمیدونست برای آروم کردن شرایط درست ترین کار کدومه یا چطور آرامش خودشو حفظ کنه اما دخترک مست سرخی شراب با هذیون هایی که تو عالم خواب و بیداری سر میداد خوب حواس پسر نگران و از شلوغی ذهنش دور میکرد و اونو سرحال می اورد
+ میدونستی اسب ها چهارتا پا دارن ولی انسان ها دو تا پا؟!
سوالاتش رو طوری با جدیت میپرسید که انگار درحال مصاحبه با شخص خاص و مهمیه
خنده پسرک پشت فرمون بالا رفت و به قهقهه تبدیل شد و دختر به تقلید از پسر خنده های گیجی زد
_ آه یونا بهتره یکم بخوابی
+ میدونی چرا ما دو تا پا داریم؟
با خنده گفت
_ نه..چرا؟
+ چونکه ما انسانیم
و زد زیر خنده. از صدای شیرین خنده هاش پسر هم به خنده دچار شد.
سرش براش سنگینی میکرد و نمیتونست گردنش و ثابت نگه داره برای همین تا سرش و از شیشه که تکیه گاه قرارش داده بود بلند میکرد یا به داشبورد میکوبید یا به صندلی و یا هم به شیشه ماشین!
تلاش های پسر برای آروم و بی حرکت نگه داشتن دختر بی حس متقابلش بیفایده بود اون کله شق حتی موقع مستی هم به حرف های پسر اعتنایی نمیکرد و نقطه عکسش عمل میکرد.
چند دقیقه سکوت سنگین جو بینشون و پوشید..سکوتی که هیچکدوم بهش عادت نداشتن و سرانجام دختر با پرسشی که به نظر از اعماق قلبش ندا میداد و جوابش براش خیلی مهم بود این سکوت و شکست
+ تو از وجود من خجالت میکشی؟
نگاهش و به تهیونگ داد که با پرسشش حواسش و به یونا داده بود
+ من مایه عابرو ریزی و دردسرتم؟
سکوت چند ثانیه تهیونگ شک به دل یونا می انداخت که جواب داد
_ کی همچین حرفی زده معلومه که نه
این جمله دلش و قرص کرد و بعد از اون سرش و به شیشه تکیه داد و همراه با صدای سکوت به خواب رفت
این سوال تهیونگ و تا رسیدن به خونه به فکر فرو برد. برای چی دخترک ناز و شیرین مقابلش باید همچین سوالی و میپرسید؟ اون خودش و سرزنش میکرد که باعث شده یونا همچین فکری بکنه و خودش رو حقیر بدونه
ادامه دارد.........
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
نگران دختر بغل دستش بود نمیدونست بیهوش شده یا خوابه! اگه با این وضع به خونه میرفتن اوضاع بد میشد پس باید چیکار میکرد تو افکار خودش غرق شده بود که با صدای موبایل دخترک به خودش اومد
دست برد و جیب هاشو گشت و به سختی تن لشش و بلند کرد و گوشی و از توجیب دخترک در آورد"مامان!" الان؟
_ بله مامان.. رفته دستشویی گوشیش و داده من نگه دارم.. نه مامان جای نگرانی نیست ما باهمیم و داریم می یایم.. شما بخوابید..باشه شب بخیر
مضطرب و گیج بود و از زمین و آسمان عصبانی و دلخور بود نمیدونست برای آروم کردن شرایط درست ترین کار کدومه یا چطور آرامش خودشو حفظ کنه اما دخترک مست سرخی شراب با هذیون هایی که تو عالم خواب و بیداری سر میداد خوب حواس پسر نگران و از شلوغی ذهنش دور میکرد و اونو سرحال می اورد
+ میدونستی اسب ها چهارتا پا دارن ولی انسان ها دو تا پا؟!
سوالاتش رو طوری با جدیت میپرسید که انگار درحال مصاحبه با شخص خاص و مهمیه
خنده پسرک پشت فرمون بالا رفت و به قهقهه تبدیل شد و دختر به تقلید از پسر خنده های گیجی زد
_ آه یونا بهتره یکم بخوابی
+ میدونی چرا ما دو تا پا داریم؟
با خنده گفت
_ نه..چرا؟
+ چونکه ما انسانیم
و زد زیر خنده. از صدای شیرین خنده هاش پسر هم به خنده دچار شد.
سرش براش سنگینی میکرد و نمیتونست گردنش و ثابت نگه داره برای همین تا سرش و از شیشه که تکیه گاه قرارش داده بود بلند میکرد یا به داشبورد میکوبید یا به صندلی و یا هم به شیشه ماشین!
تلاش های پسر برای آروم و بی حرکت نگه داشتن دختر بی حس متقابلش بیفایده بود اون کله شق حتی موقع مستی هم به حرف های پسر اعتنایی نمیکرد و نقطه عکسش عمل میکرد.
چند دقیقه سکوت سنگین جو بینشون و پوشید..سکوتی که هیچکدوم بهش عادت نداشتن و سرانجام دختر با پرسشی که به نظر از اعماق قلبش ندا میداد و جوابش براش خیلی مهم بود این سکوت و شکست
+ تو از وجود من خجالت میکشی؟
نگاهش و به تهیونگ داد که با پرسشش حواسش و به یونا داده بود
+ من مایه عابرو ریزی و دردسرتم؟
سکوت چند ثانیه تهیونگ شک به دل یونا می انداخت که جواب داد
_ کی همچین حرفی زده معلومه که نه
این جمله دلش و قرص کرد و بعد از اون سرش و به شیشه تکیه داد و همراه با صدای سکوت به خواب رفت
این سوال تهیونگ و تا رسیدن به خونه به فکر فرو برد. برای چی دخترک ناز و شیرین مقابلش باید همچین سوالی و میپرسید؟ اون خودش و سرزنش میکرد که باعث شده یونا همچین فکری بکنه و خودش رو حقیر بدونه
ادامه دارد.........
۵.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.